نویسنده: سیدجمال موسوی (1)




 

چکیده

توسعه یکی از مهم‌ترین خواسته‌های جوامع مدرن است که صورت‌های مختلفی از اوضاع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را ترسیم می‌نماید. این سؤال که معیارها و شاخص‌های توسعه و پیشرفت چیست با رویکردهای گوناگونی قابل بررسی است. شکی نیست که در طرح کامل اندیشه‌ی اسلامی، مجموعه‌ای از نظام‌ها یک منظومه‌ی معرفتی تشکیل می‌دهد که توسعه در آن جایگاه ویژه‌ای دارد. در داخل همین نظام توسعه‌ای، حوزه‌های متعددی از جمله حوزه‌های اقتصادی و فرهنگی مطرح است که خود به حوزه‌های ریزتری تقسیم می‌شود. این مقاله در پی آن است که ابتدا ضمن تبیین مفهوم، ماهیت و انواع توسعه و پیشرفت در یک دیدگاه کلی بپردازد و در خلال آن به بازشناسی مفهوم پیشرفت از دیدگاه اسلام توجه نماید، لذا در آن مفهوم، کارکرد و نقش، انواع و الگوهای توسعه مورد بحث قرار می‌گیرد. سپس مفهوم و ماهیت توسعه و پیشرفت را در غرب مورد بررسی قرار می‌دهد.
و ثمرات توسعه و پیشرفت را در غرب اعم از بهبود آشکار در وضعیت معاش، شکوفا شدن استعدادها و به کارگیری قوه‌ی ابتکار و خلاقیت و پیشرفت فناوری و ... مورد بررسی قرار می‌دهد و در ادامه به چالش‌های فرا روی توسعه در غرب اعم از گسترش و افزایش شکاف‌های طبقاتی و فقر فزاینده‌ی طبقات پایین، تنوع‌گرایی و لذت‌طلبی و اصالت ذاتی کالاها و شیئی شدن روابط انسان در غرب و ... می‌پردازد و در نهایت به تبیین مبانی و الگوی راهبردی توسعه از دیدگاه اسلام می‌پردازد تا در این خصوص توانسته باشد به تبیین الگوی توسعه و پیشرفت مطلوب از دیدگاه اسلام دست یافته باشد.

مقدمه

جنگ جهانی دوم، نقل و انتقالات نیروی انسانی و تحولات ناشی از آن منجر به ظهور پدیده‌ای به نام توسعه گردید که به ویژه برای کشورهای جهان سوم و مخصوصاً کشورهای تازه استقلال یافته و به صورت شعاری نو درآمد. پیشرفت یا توسعه در واقع عبارت است از نوعی توانایی و گنجایش برای آنچه مردم می‌توانند با هر وسیله‌ای که در اختیار دارند. انجام دهند تا وضع زندگی خود و دیگران را بهبود بخشند. بنابراین، توسعه و پیشرفت به معنای داشتن تمایل شدید به بهبود بخشیدن و توانایی در تحقق این آرزوست. بدون تردید واژه‌ی توسعه در سال‌های اخیر در جامعه‌ی ما به یکی از اصطلاحات مناقشه‌انگیز تبدیل شده است. به رغم کاربرد بسیار وسیع این واژه در سطح جامعه، هنوز در مورد معانی و مصادیق آن اجماع چندانی حاصل نشده است و هر کسی به بعدی از ابعاد آن نظر دارد. در یک قالب کلی می‌توان توسعه را تحول و دگرگونی ارادی و عمومی در جهت پیشرفت و تجدید سازمان جوامع توسعه نیافته دانست. در ابتدا مراد از توسعه، فرایند غربی شدن بود؛ چرا که غرب پیشگام توسعه‌ی جدید بوده است، اما امروزه با توجه به نارسایی‌های توسعه به سبک غربی، تحول در نظام سرمایه‌داری، و نیز ورود برخی مؤلفه‌های غیرغربی در مفهوم توسعه، فرایند توسعه‌ی متضمن راه‌ها و الگوهای گوناگون تلقی می‌گردد. توجه به این نکته امری ضروری است که توسعه امری ایستا نبوده بلکه پویاست. چرا که جوامع توسعه یافته‌ی غربی بیش از این هم می‌توانند توسعه یابند. به همین جهت، امروزه از جامعه‌ی فرانوین (2) در مقابل جامعه‌ی نوین (3) سخن گفته می‌شود. توسعه‌ی مطلوب در جامعه‌ی ما همان الگوی اسلامی – ایرانی پیشرفت است چرا که توسعه بدون دست‌یابی به فرهنگ خاص آن، امکان‌پذیر نیست. دیدگاه‌ها، نحوه‌ی رفتار، شیوه‌ی گفتار، جهان‌بینی و جهان‌نگری، ارزش‌های دینی، نظم‌پذیری جمعی، مسئولیت‌پذیری، منطقی بودن و بسیاری از باورداشت‌های فرهنگی از عوامل و عناصر تعیین کننده‌ی رشد و توسعه‌ی علمی و صنعتی جامعه هستند. در این رهیافت است که توسعه تنها با توسعه‌ی اقتصادی نیست، بلکه جزئی از مفهوم وسیع توسعه است.

1. مفهوم‌شناسی توسعه

واژه‌ی توسعه بیش از نیم قرن است که اقتصاددان‌ها و جامعه‌شناسان و ... را به خود مشغول کرده و آنان را به طرح مباحث گوناگونی در موضوع توسعه واداشته است که تمام آنها معطوف حل مشکل کشورهای جهان سوم (یا به اصطلاح توسعه نیافته) و توسعه‌ی آنها بوده است.
«نیم قرنی که از حضور جدی واژه‌ی توسعه گذشته، مفهوم آن دچار دگرگونی‌های فراوان و پی‌درپی شده است. در دهه‌ی آغازین، یعنی دهه‌ی 1960، مفهوم توسعه به رشد اقتصادی محدود شد. از این‌رو در سال 1957 رشد یا توسعه را به افزایش تولید سرانه‌ی کالاهای مادی تعریف کردند». (وافگانگ زاکس، 1377: 23 – 24)
«در دهه‌ی شصت مفهوم دگرگونی نیز به رشد اضافه شد و توسعه را عبارت از رشد به علاوه‌ی دگرگونی با هدف بهبود کیفیت زندگی مردم دانستند». (همان، 27)
«دهه‌ی سوم، رویکرد انسان‌گرایانه به توسعه بود و آن را به «توسعه‌ی مردم» معنی کردند و متخصصان اعلام کردند، انسان باید نقش بیشتری در توسعه داشته باشد. در این دهه، در سال 1975 یونسکو تصریح نمود که توسعه باید یکپارچه و فراگیر باشد و فرایندی تمام عیار و چندوجهی که تمام ابعاد زندگی یک جامعه، روابط آن با دنیای خارج و وجدان و آگاهی را فراگیرد، باشد. این معنی توسعه‌ی مستلزم «فرایند تعدیل» بود». (همان)
«دهه‌ی نود، روح توسعه‌گرایی جدید پدید آمد که در کشورهای جنوب، مستلزم تخریب بخش‌های گریخته از تیغ فرایند تعدیل در دهه‌ی 1980 بود تا راه برای ورود پس‌مانده‌های کشورهای شمال و کالاهای بنجل و ضایع و منسوخ آنها باز شود. بالاخره، در دهه‌ی حاضر برای بقای توسعه، بحث توسعه‌ی انسانی مطرح شد که عبارت بود از سطحی از موقعیت یا میزان نسبی دست‌یابی عملی به گزینه‌های مربوط در جوامع موردنظر در مقایسه با جوامع دیگر». (همان، 30)
در تمام تحولات مفهومی واژه‌ی توسعه که صادره‌‌ی غرب به جهان سوم بود، دو چیز ثابت بود: اول، مقایسه‌ی کشورهای توسعه نیافته (کشورهای جنوب) با جهان سوم با کشورهای توسعه یافته (کشورهای شمال) و معیار قرار گرفتن آنان در تعریف و الگوی توسعه و دوم، نقش و کارکرد واژه‌ی توسعه.
البته این سیر تاریخی تحول مفهومی توسعه، به ظاهر مانع تلاش نظری در ارائه‌ی تعریف و نظریه‌پردازی مستقل در باب توسعه نبود؛ اما از آنجا که صدور مفهوم توسعه به جهان سوم به ناگزیر همراه تحمیل یک شبکه از مفاهیم مانند: فقر، برابری، نیاز، تولید، محیط زیست، مشارکت، سطح زندگی، دولت... بود، برای دست‌یابی به یک تعریف یا نظریه‌ی توسعه، باید همه‌ی این مفاهیم تعریف می‌گردید و این در حالی بود که این مفاهیم از قبل، تعریف‌های گریزناپذیری را با خود از غرب به همراه داشتند که به سادگی، فرار از آن بار مفهومی وارداتی میسّر نبود؛ در نتیجه توسعه به هر نحو که تعریف می‌گردید یا مدل‌سازی می‌شد، کارکرد استعماری و نقش فریب‌کارانه‌ی خود را حفظ می‌نمود.
نمونه‌ای از تعاریفی که به طور مشخص از توسعه به معنای عام و یا به معنای اقتصادی آن ارائه شد عبارت‌اند از:
-فرایند بهبود بخشیدن به کیفیت زندگی افراد جامعه؛ (شایان‌مهر، 1377: 204)
- بهبود و رشد و گسترش همه‌ی شرایط و جنبه‌‌های مادی و معنوی زندگی اجتماعی؛ (همان)
- پیشرفت به سوی اهداف رفاهی نظیر: کاهش فقر، بیکاری و نابرابری؛ (همان، 182)
- فرایندی است که طی آن تولید ناخالص ملی افزایش می‌یابد و فقر، نابرابری اقتصادی و بیکاری کاهش پیدا می‌کند و رفاه همگانی نسبی به وجود می‌آید و این امر از طریق سرمایه‌گذاری و تغییر و تحول در مبانی علمی فنی تولید حاصل می‌شود. (تودارو، 1370: 134)

2. مفهوم توسعه

هدف اساسی از این نوشتار، درک مفهوم توسعه است. لذا مختصری در تبیین و توضیح واژه‌ی توسعه اشاره خواهد شد.
الف) تعریف‌های مربوط به توسعه متنوع و گوناگون است و مبانی آن از چارچوب‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و انسانی تشکیل می‌گردد که تمامی تعریف‌های مذکور، در این امر دخیل هستند. توسعه، مجرای واقعی تحقق آرمان‌ها، امیال و خواسته‌های جوامع بشری است.
ب) توسعه‌ی مطلوب، جوامع در گرو تحقق هم‌زمان توسعه‌ی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی رخ می‌دهد.

در مورد فرض اول به چند تعریف عمده و مطرح ذیل اشاره خواهد شد:

1-توسعه، بهینه‌سازی در استفاده از نیروهای بالقوه‌ی مادی و انسانی یک اجتماع است.
2- توسعه به فراگردی گفته می‌شود که در چارچوب آن، جامعه از وضعیتی نامطلوب به سوی وضعی مطلوب متحول می‌شود. این فراگرد تمامی نهادهای جامعه را در بر می‌گیرد و ماهیت آن، اساساً این است که توان و ظرفیت بالقوه‌ی جامعه به صورت بالفعل درمی‌آید.
به عبارت دیگر، در فرایند توسعه، استعدادهای سازماندهی جامعه از هر جهت بارور و شکوفا می‌شود؛ چه از نظر اقتصادی و چه از نظری اجتماعی، فرهنگی و سیاسی. (اسدی، 1369: 25)
3- توسعه (4) و به دست آوردن مشارکت خلاقانه‌ی مردم، در بهره‌برداری کامل از نیروهای مولد ملی و ظرفیت‌های انسانی یک جامعه است.
4- توسعه را می‌توان مجموعه‌ای از فعالیت‌ها برای هدایت در جهت ایجاد شرایط مطلوب زندگی براساس نظام ارزشی مورد پذیرش جامعه تعریف کرد؛ بنابراین توسعه، طیفی از تغییرات به هم پیوسته، در جهت تأمین نیازهای روبه گسترش جامعه است. به عبارت دیگر، توسعه فراگردی است که شرایط زندگی نامطلوب را به زندگی مطلوب تبدیل می‌کند.
5- توسعه در مفهوم عام؛ یعنی گذر از سنت به تجدد؛ که این امر ناظر بر کشورهایی است که هم‌اکنون توسعه یافته‌اند. (قاضیان، 1376: 52)
علی‌رغم تعاریف متعدد از توسعه، همه‌ی تعریف‌ها، در این امر که جوامع، جهت رسیدن به مطلوبیت زندگی اجتماعی نیاز به ایجاد شرایط و امکانات مناسب در ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند، مشترک‌اند. توسعه سیری برای تحکیم روابط اجتماعی و پرورانیدن استعدادها، استفاده‌ی بهینه از مواهب طبی و امکان رشد همه‌ی اقشار جامعه است؛ به زمان و مکان خاصی تعلق ندارد و میدانی آزمایشی برای هر جامعه‌ی خواهان این پدیده است.
سیر تکاملی توسعه، نسبت به شرایط و امکانات متفاوت کشورها، متعدد است. برنامه‌ریزی مناسب و تصمیم‌گیری‌های حساب شده نقش مؤثری در تسریع امر توسعه ایفا می‌کند. بسیاری کشورها، سیر اقتصادی توسعه و برخی از آنها نیز، توسعه‌ی سیاسی – فرهنگی را ملاک عمل قرار می‌دهند. در حالی که، توسعه قبل از هر چیز، مجموعه‌ای قانونمند است که قابل تفکیک و تغییر نمی‌باشد.
بنابراین در امر توسعه، تحول فرهنگی ضروری است؛ یعنی فرهنگ جامعه باید متحول گردد. این یک قانون کلی است؛ همچنین توسعه عوامل مختلفی دارد که باید از سوی نیروهای خاص سیاسی و اجتماعی مورد حمایت قرار گیرد و با طرح چارچوبی ایدئولوژیکی و عقیدتی به توسعه‌ی مادی و معنوی جامعه، عینیت بخشیده شود. «هابرماس» یکی از اندیشمندانی که بُعد اقتصادی توسعه را بسیار پراهمیت توصیه می‌کند، با بیان عقلانیت فرهنگی در برابر عقلانیت ابزاری، معتقد است: کشورهای غربی، توسعه‌ی کامل نیافته‌اند و یا اینکه تنها در بُعد اقتصادی توسعه پیدا کرده‌اند؛ یعنی فقط توانایی تکنولوژیک آنان دگرگون شده است. تاکنون در هیچ جامعه‌ای پیدایی عقلانیت فرهنگی به معنای کامل و واقعی اتفاق نیفتاده است. این دیدگاه وجه معنوی توسعه را تشکیل می‌دهد. بسیاری از شکست‌های توسعه در کشورهای جهان سوم، دقیقاً به این علت بوده که عوامل غیراقتصادی، عمداً یا سهواً از تحلیل مستثنا شده است؛ از جمله عوامل توسعه‌یافتگی، توسعه‌ی فرهنگی است که تأثیر تسریعی و آگاهانه‌ای بر روندهای توسعه یافتگی بر جای می‌گذارد.

پیشینه و عناصر نظریات مربوط به توسعه

نظریات مربوط به توسعه و نوسازی به سبک غربی، اساساً پس از جنگ جهانی دوم، به ویژه در آمریکا طرح و ارائه گردید. جایگاه آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان یک ابرقدرت در رقابت با بلوک شرق، سبب شد تا در کنار برنامه‌ی مارشال در سال 1949 مبنی بر ارائه‌ی کمک به کشورهای علاقه‌مند به توسعه و نوسازی، برای مقابله با نفوذ کمونیسم زمینه‌ی طرح نظریه‌ها، که عمدتاً تحت تأثیر مکتب کارکردگرایی بودند، ایجاد شود. از جمله تلاش‌های مذکور می‌توان به تألیف کتاب مراحل رشد اقتصادی اثر «والت روستو» اشاره کرد که به عنوان یک بیانیه‌ی شبه کمونیستی منتشر گردید. در کتاب روستو از پنج مرحله‌ی تحول، رشد و توسعه‌ی کشورهای جهان سوم و همچنین غایات این توسعه، سخن به میان آمده بود. اغلب نظریه‌های توسعه‌ی خطی، در راستای نظریات قدیمی مربوط به توسعه مطرح شدند که از آغاز دوره‌ی سرمایه‌داری، یعنی اواخر قرن شانزدهم تا اواخر قرن نوزدهم در غرب مطرح بود و معمولاً بر گزاره‌های دوگانه، که متأثر از ذهنیت مدرنیته‌ی علمی بود، تأکید داشتند. تحت تأثیر همین ذهنیت بود که اندیشه‌ی دوگانه مبتنی بر تقابل مدرنیته و سنت، جایگاه بالایی در این دسته از نظریات به خود اختصاص داد. از این بستر اندیشگی است که گذار از مرحله‌ی دینی – فلسفی، به مرحله‌ی علم اثباتی و به عبارتی؛ گذار از جامعه‌ی مهر پیوند به جامعه‌ی سود پیوند، گذار از فئودالیته به سرمایه‌داری، عبور از همبستگی ابزارگونه به همبستگی اندام‌وار و غیره اجتناب‌ناپذیر تلقی شدند. ذهنیت توسعه و نوسازی در بستر چنین تفکیکی، بعدها تبدیل به یک فرایند تک‌خطی توسعه شد و به مثابه یک فرارویت (قزلسفلی، 1376: 52) در تاریخ مدرنیته‌ی غربی چهره نمود. نظریات مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون که در قرن هجدهم و نوزدهم ارائه گردید، عمدتاً نظریاتی تکامل‌گرایانه و ارگانیکی بودند؛ برای نمونه در عقاید کسانی چون مارکس، وبر و دورکیم، این واقعیت به خوبی دیده می‌شود. نظریه‌های توسعه‌ی مکانیکی و تک‌خطی که بر اجتناب‌ناپذیر بودن جریان توسعه و ترقی اعتقاد داشت، در قرن بیستم، به خصوص در نیمه‌ی دوم این قرن در قالب نظریات علمی مطرح گردید. آگوست کنت، مورگان اسپنسر، مارکس و وبر را می‌توان از بنیان‌گذاران اولیه‌ی اندیشه‌ی غربی فرایند تک‌خطی توسعه و نوسازی به شمار آورد. «نظریات توسعه و مدرنیزاسیونِ مطرح شده پس از جنگ جهانی دوم در دهه‌های 1950 و 1960، تحت تأثیر علایق تاریخی، تکنولوژیک، سیاسی، نظامی و بین‌المللی جدید شکل گرفتند و براساس تصورات اجتناب‌ناپذیر و جبری از تاریخ استوار بود، اما این اجتناب‌ناپذیری و مراحل آن، از یک نویسنده به دیگری متفاوت بود؛ به عنوان مثال در حالی که «هوزلیتز» به دو مرحله‌ی سنتی و مدرن اشاره می‌کرد، لرنر به مرحله‌ی سوم انتقالی نیز معتقد بود، پارسونز این مراحل را به پنج مرحله کشاند و مراحل پنج‌گانه‌ی روستو نیز تحت عنوان سنتی، ماقبل خیز، خیز، سیر بلوغ و جامعه‌ی مصر انبوه، در چنین فضایی شکل گرفت (همان، 53). در دهه‌های 1960 و اوایل دهه‌ی 1970 به گونه‌ای افراطی رویکرد تحولِ اجتماعی اقتصادی به سبک مدرن رواج یافت و از این جهت نظریه‌ها و نظریه‌پردازان با تحقیر به فرهنگ و سنت‌های قدیمی می‌نگریستند و در یک کلام، می‌توان اساس همه‌ی این نظریات را ارائه‌ی تصویری از جامعه‌ی سنتی و نیز جامعه‌ی مدرن و همچنین بررسی نقاط تقابل آنها دانست. البته در این راستا، در دهه‌ی 1950 موجی از تحقیقات در دانشگاه‌های معتبر آمریکا از سوی افرادی چون اپتر، کلمن، پای و دیگران مطرح گردید، که اغلب تحت تأثیر گرایش‌های توسعه‌ی کمی قرار داشته و بهره‌برداری از داده‌های آماری برای مطالعه‌ی ابعاد مدرنیزاسیون؛ از جمله صنعتی شدن، شهری شدن، تعلیم و تربیت و گسترش ارتباطات جمعی، در آنها اصلی اساسی به شمار می‌رفت. در دهه‌های 1950 و 1960، اقتصاددانان توجه خاصی به مسائل جهان سوم نشان دادند. اقتصادانانی چون «الکساندر گروشنکرون»، «برت هزولیتز»، «ماکس میلیکان»، «والت وایتمن روستو» و «آلبرت هیرشمن» از جمله نظریه‌پردازانی بودند که عمدتاً تحقیقات آنها در پی یافتن راه‌هایی برای به کارگیری تجربه‌ی صنعتی شدن غرب در فرایند توسعه‌ی جهان سوم بود. برای این محققان پرسش اصلی این بود که چگونه کشورهای جدید در جهان سوم راه را به سوی دنیای مدرن خواهند گشود. در یک جمع‌بندی کلی آنچه از نوسازی و توسعه، موردنظر این نظریه‌پردازان بود، نوعی گذار کلی و همه‌جانبه از یک جامعه‌ی سنتی یا ماقبل مدرن به سوی جامعه‌ای بود که دارای سامان اجتماعی هم بسته و انواع تکنولوژی پیشرفته از نظر اقتصادی مرفه، و از حیث سیاسی نیز جزئی از ملل با ثبات جهان شناخته می‌شد. به عبارت دیگر، از دید این افراد، نوسازی متضمن تغییراتی در نظام‌های تکنولوژیکی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ملل در حال توسعه بود که طی آن، این کشورها ضمن پشت سرنهادن دنیای سنتی و ارزش‌های آن، به تراز کشورهای غربی و آمریکای شمالی می‌رسیدند. (عالم، 1373: 109)
به طور کلی، می‌توان نوسازی را روند مبتنی بر بهره‌برداری خردمندانه از منابع دانست که با هدف ایجاد یک جامعه‌ی نوین پدید می‌آید. اما سؤال اینجاست که منظور از جامعه‌ی نو چیست؟ از دیدگاه غربی، جامعه‌ی نو به معنای گسست از جامعه‌ی سنتی و ایجاد جامعه‌ای متفاوت بر پایه‌ی تکنولوژی پیشرفته و حاکمیت علم ابزاری، بر پایه‌ی نگرشی عقلایی به زندگی و برخورداری از رهیافتی غیردینی، در روابط اجتماعی بود. از این منظر مهم‌ترین شاخصه‌های جامعه‌ی مدرن عبارت‌اند از: شهرنشینی، باسوادی، تحرک اجتماعی، رشد اقتصادی و وابستگی اجتماعی گسترده. مسئله‌ی مهم این است که اغلب نظریه‌پردازان در غرب توسعه و نوسازی را نیروی مقاومت‌ناپذیر می‌دانستند که در گذر زمان بر سراسر جهان گسترده خواهد شد. با این رویکرد، به طور کلی مفهوم نوسازی متضمن تغییر اساسی در ساختار اعتقادات و ارزش‌های اجتماعی، مردم در همه‌ی عرصه‌های اندیشه و عمل بوده و جنبه‌های اصلی آن نیز، شهرنشینی، صنعتی‌شدن، دموکراتیزه شدن، تعلیم و تربیت و مشارکت رسانه‌ها تلقی می‌شود. (قزلسفلی، 1376: 59 و 60) نظریات وابسته به مکتب نوسازی و توسعه‌ی خطی از همان بدو پیدایش خود در جست‌وجوی یک تئوری کلان بود. این نظریات برای توضیح نوسازی و توسعه‌ی کشورهای جهان سوم، نه تنها از نظریه‌ی تکامل‌گرایی استفاده می‌کرد، بلکه از نظر کارکردگرایانه‌ی غربی نیز بهره می‌برد. از آنجا که نظریه‌ی تکامل‌گرایی و توسعه‌ی خطی توانسته بود روند گذار اروپای غربی از جامعه‌ی سنتی به جامعه‌ی مدرن را در قرن نوزدهم تعیین نماید. بسیاری از پژوهشگران نوسازی به این فکر افتادند که این نظریه می‌تواند توسعه و نوسازی کشورهای جهان سوم را نیز توضیح و تبیین نماید؛ همچنین بسیاری از اعضای برجسته‌ی مکتب نوسازی؛ از جمله لرنر، لوی، اسملسر، آیزنشتات و آلموند که در چارچوب نظریه‌ی کارکردگرایی می‌اندیشیدند، بر این اعتقاد بودند که براساس نظریه‌ی توسعه‌ی خطی، حرکت انسان به شکل قهری و جبری به سوی رشد و تکامل به سبک غربی، پیش می‌رود. این اندیشمندان کمتر تکیه بر عامل اختیار انسانی را مجاز دانسته و اتکای زیادی بر جبریت و ضرورت در تحولات تاریخی داشتند. (منوچهری، 1374: 84 – 98)

توسعه‌ی مبانی توسعه از دیدگاه غربی

آثار مثبت توسعه در غرب

1. بهبود آشکار در وضعیت معاش، آسایش و مصرف شمار زیادی از مردم، به نحوی که اکنون در مقایسه با گذشته مردم از تغذیه، وسایل زندگی، پوشاک، وسایل آموزشی و کالاهای مادی بیشتری برخوردارند.
2. پیشرفت فناوری، به نحوی که میلیون‌ها نفر از انجام کارهای طاقت‌فرسای جسمی بی‌نیاز شده‌اند، در وقت انسان‌ها صرفه‌جویی می‌شود و طبیعت در تسلط نسبی بشر قرار می‌گیرد.
3. افزایش قدرت انتخاب، به ویژه برای زنان و کودکان برای انتخاب شغل و نوع زندگی و پذیرش ارزش‌ها.
4. وابستگی متقابل و فزاینده‌ی جهانی؛ به نحوی که جهان مانند دهکده‌ی کوچکی شده که هرچه در یک نقطه‌ی کوچک و دورافتاده اتفاق بیفتد، تمام دنیا از آن مطلع می‌شوند.
5. شکوفا شدن استعدادها و به کارگیری قوه‌ی ابتکار و خلاقیت در زمینه‌ی علوم مختلف از جمله در سازماندهی روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تشکیل نهادهای مربوط و حاکمیت قانون همراه با مشارکت عمومی در صحنه‌های سیاسی.
6. ایجاد تحمل‌پذیری بسیار بالاتر از گذشته؛ تحمل انواع متفاوتی از مذاهب، قوانین، آداب و رسوم و عقاید. اکنون مردم تمام جوامع یاد می‌گیرند که باید اعضای جوامع دیگر را – که متفاوت از خودشان هستند – بپذیرند. آنان نمی‌توانند به سادگی به دیگران برچسب انسان‌هایی پایین‌تر یا کمتر متمدن بزنند.

آثار منفی توسعه در غرب

1. گسترش و افزایش شکاف‌های طبقاتی و فقر فزاینده‌ی طبقات پایین.
2. بُت‌وارگی کالاها و شیئ‌شدن روابط انسانی در غرب که به از خود بیگانگی انسان انجامیده است.
3. دستگاه‌های دولتی، شرکت‌های بزرگ و احزاب توده‌ای، قفس‌های آهنینی به شمار می‌روند که آرمان‌های آزادی و برابری انسان را محدود می‌کنند.
4. تنوع‌گرایی و لذت‌طلبی و نسبی‌گرایی اخلاقی موجب شیوع بیماری ایدز، استعمال مواد مخدر، تحلیل روابط عاطفی و سست شدن بنیان خانواده در این گونه جوامع است.
5. عقلانیت ابزاری، عقلانیتی است که به عدم عقلانیت در مقیاسی بزرگ می‌انجامد. جهان، افسون‌زدایی و اسطوره‌زدایی می‌شود، ولی ابزارها و فناوری به جای افسانه‌ها بر انسان تسلط می‌یابند.
6. افزایش هزینه‌های اجتماعی، ناشی از فردگرایی ذره‌ای و اخلاقی که موجب افزایش آلودگی محیط زیست، اسراف و تبذیر در مصرف و ... شده و آثار مثبت رشد اقتصادی را در معرض خطر قرار داده است.
7. مهم‌تر از همه آنکه، بر اثر توسعه، نظام محتوایی جوامع متعدد فرهنگی تخلیه می‌شود. نظام محتوایی، متشکل از نمادهای مذهبی و فلسفی و جهان‌بینی خاصی است که فلسفه‌ی زندگی و مرگ را در یک جامعه تعیین می‌کنند. این در حالی است که نوین‌سازی، به سادگی، سؤالات مربوط به مفهوم نهایی تراژدی، رنج و تجربه‌ی انسانی را غیر مهم تلقی می‌کند. در جوامع مدرن، افراد به دنبال کارهای مادی در مسابقه‌ای دشوار برای کسب مشاغل یا موقعیت‌های اجتماعی بالاتر گرفتار می‌شوند؛ بنابراین چنین جوامعی عمدتاً از نظام‌های عمیق‌تر معنایی تهی می‌گردند. (بشیریه، 1370: 435 – 439)
این میوه‌های تلخ توسعه‌ی غربی، در جوامع توسعه یافته‌ی غربی بحران‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فکری ایجاد کرد که موجب تغییراتی سطحی در مبانی توسعه‌ی اقتصادی غرب شد. همچنین جوامع در حال توسعه که الگوهای غربی توسعه را پذیرفتند – در حالی که مبانی غربی در آنجا به نحو کامل تحقیق نیافته بود – علاوه بر اینکه آن میوه‌های تلخ را چشیدند، از شهدشیرین میوه‌های توسعه بهره‌ی چندانی نگرفتند؛ زیرا این کشورها تحت تأثیر تبلیغات غرب و در رأس آنها ایالات متحده‌ی آمریکا، به عنوان برنده‌ی اصلی جنگ جهانی دوم، به جای اینکه غربی شوند، غرب‌زده شدند. بنابراین هم هویت بومی خود را از دست دادند و هم غربی نشدند. لوئیس بئک در مقاله‌ی «دگرگونی در مفاهیم و هدف‌های توسعه» می‌آورد:
"از پایان دهه‌ی 1970 میلادی تاکنون یک بحران فکری همه‌گیر در حوزه‌های نظری مرتبط با مسائل توسعه پدید آمده است... اچ بروتن (نماینده‌ی شناخته شده‌ی نظریه‌ی غالب)، اکنون به صرافت انتقاد از خود افتاده است. او می‌نویسد:
معنی توسعه، چه در نظر، چه در عمل، به جز استثنائاتی چند، به تقلید مو به مو از غرب تبدیل شده است... معادل پنداشتن توسعه با غربی شدن، مانع از به وجود آمدن یک نظریه‌ی توسعه‌ی مطلوب شده است... جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان به نحو مشابهی از فقدان هویت فرهنگی در نتیجه‌ی تأثیر غربی شدن انتقاد کرده و بر آن تأکید می‌کنند. با احیای بنیادگرایی در خاورمیانه، فرض نظریه‌ی غالب توسعه در مورد لزوم «دنیوی کردن» امور، شدیداً مورد حمله قرار گرفت. به قدرت رسیدن روحانیون شیعه در ایران، مبانی اخلاقی توسعه را به عنوان مهم‌ترین موضوع، در معرض بحث و گفت‌وگو قرار داده است. (بئک لوئیس، 78)"
مباحث توسعه‌ی پایدار، توسعه‌ی انسانی، توسعه‌ی حکیمانه که در دو دهه‌ی اخیر مطرح شده است، اصولاً ناظر به تغییر در مبانی نظری توسعه‌ی اقتصادی است. اگر زمانی، عنصر اصلی توسعه رشد اقتصادی بود، امروزه چهار موضوع به عنوان عناصر اصلی توسعه انتخاب شده‌اند. پروفسور دنیس گولت، در این باره می‌گوید:
"چند سال قبل در سمینار چشم‌انداز آمریکای لاتین در سال 2000 چهار موضوع به عنوان عناصر اصلی توسعه انتخاب شدند: رشد اقتصادی، عدالت در توزیع، مشارکت و آسیب‌پذیری و ارزش‌های متعالی. دو موضع آخر نیاز به توضیح دارد. «مشارکت»، صدای تعیین کننده‌ی مردمی است که مستقیماً به وسیله‌ی تصمیمات سیاسی تحت‌ تأثیر قرار می‌گیرند، در حالی که آسیب‌پذیری روی دیگر سکه‌ی مشارکت است. مردم مناطق و کشورهای فقیر برای اینکه آسیب‌پذیری کمتری در مقابل تصمیماتی که ضربه‌های خارجی ایجاد می‌کنند، داشته باشند، باید مشارکت بیشتری داشته باشند. کلمه‌ی «ارزش‌های متعالی» نیز یک سؤال ایجاد می‌کند: آیا مردم فقط بر مبنای تولید ناخالص ملی زندگی می‌کنند؟..."
دوید پولوک می‌گوید:
"فرض می‌کنیم که رشد اقتصادی یک کشور در حال افزایش بوده و به علاوه میزان برابری نیز به حدّی باشد که ثمرات رشد اقتصادی به طور مساوی توزیع شود؛ همچنین فرض می‌کنیم که تصمیماتی که بر تولید و مصرف اقتصاد اثر می‌گذارد، چه از نظر ملی و چه از نظر بین‌المللی، مشارکت کامل تمامی گروه‌ها را در بر دارد. حال، سؤالِ مطرح این است که آیا موضوع به پایان رسیده است؟ آیا انسان فقط با تولید ناخالص ملّی زندگی می‌کند؟ شاید این نگرش، در تمام دوران بعد از جنگ دوم جهانی، تفکر رایج بوده باشد... ولی علی‌رغم اهمیت آشکار چنین هدف‌های کوتاه مدتی، ما باید سؤالات عمیق‌تری مطرح کنیم. بی‌شک، لازم است که ما از یک دیدگاه بلندمدت به موضوع نگاه کنیم و روشن کنیم که آمریکای لاتین می‌خواهد چه نوع انسانی تا پایان این قرن تکامل ببخشد. باید مشخص شود که ارزش‌های متعالی – (فرهنگی، اخلاقی، هنری و مذهبی) – که اهمیت آنها بالاتر از کارکرد کنونی نظام صرفاً اقتصادی و اجتماعی است، کدام است؟ باید بدانیم که چگونه از جوانان الزام به چیزی را بخواهیم، که اینان اغلب همان‌گونه که به دنبال تغذیه‌ی جسم هستند، تغذیه‌ی روح را نیز طلب کنند. به طور خلاصه، لازم است تعیین شود که سیمای جدید جامعه‌ی آمریکای لاتین در آینده چگونه باید باشد و چه ارزش‌های انسانی‌ای باید در پس این سیمای جدید باشند. (ولت دنیس، 70 و 71)"
بدین ترتیب، مفهوم توسعه که در ابتدای دهه‌ی 1960 با «نوسازی» و «روند تحقق برابری با پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا از لحاظ اقتصادی در زمینه‌ی تولید کالا و خدمات» بود، (جاناتان، 6) به تدریج متحول شد و در معنایی وسیع‌تر ابعاد گسترده‌تری پیدا کرد؛ به نحوی که نظریه‌پردازان و متخصصانی که در مؤسسه‌ی مارگا، در کلمبوی سریلانکا، در سال 1986 گرد آمده بودند تا در «موضوعات اخلاقی در توسعه» بحث کنند، به این توافق دست یافتند که در تعریفی کامل از توسعه باید بُعد (اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، بُعد موسوم به «الگوی زندگی کامل» و بُعد زیست محیطی) را مدنظر قرار دهد.
متأسفانه این نظریه‌پردازان نشان نداده‌اند که چگونه این ابعاد مختلف توسعه در جوامع گوناگون تحقق می‌یابد؟ آیا اصولاً امکان تحقق آنها وجود دارد؟ غربیان می‌گویند تحقق این ابعاد، فرضی بیش نیست (ناکجا آباد)؛ بنابراین باید به مبانی توسعه‌ی اقتصادی غرب تمسک کرد، هر چند میوه‌های تلخ هم داشته باشد.
پس مهم این است که با بررسی تعریف توسعه‌ی اقتصادی غرب و اجزای آن، به خصوص جزء اول، یعنی مبانی نظری آن، پاسخ پرسش فوق یعنی امکان تحقق ابعاد شش‌گانه‌ی مذکور را بیابیم.

دین و توسعه

چگونگی رابطه‌ی میان دین و توسعه، موضوع مباحث فکری اندیشمندان توسعه و جامعه‌شناسان دین در سده‌های اخیر بوده است. مهم‌ترین اثر این بحث به جامعه‌شناسان آلمانی ماکس وبر تعلق دارد. وی در بررسی خود درباره‌ی علل داخلی توسعه و توسعه‌نیافتگی، علل نوسازی و توسعه را در ساختارهای مذهبی، ذهنی و فکری جوامع جست‌وجوی می‌کند. نوسازی در مطالعات توسعه و به ویژه با انتقال فزاینده از تبیین‌های صرفاً اقتصادی عقب‌ماندگی جهان سوم به تبیین‌های فرهنگی، جامعه‌شناختی و روان‌شناختی، مدل‌ مبانی مذهبی کاپیتالیسم مدرن منبعی تئوریک برای نظریه‌پردازان نوسازی فراهم آورد.
استدلال اصلی ماکس وبر این است که بین اخلاق اقتصادی مذاهب و توسعه و نوسازی چه در زمینه‌ی اقتصادی و چه در زمینه‌ی سیاسی ارتباطی مستقیم وجود دارد. تز اخلاق پروتستانی وبر توسعه‌ی نخستین کاپیتالیسم مدرن را در مناطقی که به یکی از شاخه‌های پروتستانتیسم وابستگی داشتند توضیح می‌دهد. تحلیل نخستین وبر بر راه‌هایی متمرکز است که علانی شدن کامل در تمام حوزه‌های زندگی جهان غرب (علم، حقوق، موسیقی، اداره‌ی امور کشور و جزء آن) را به ارمغان آورد، به نظر او در میان کشورهای غربی، کشورهایی زودتر به توسعه‌ی سرمایه‌داری، دموکراسی و فردگرایی رسیدند که به مذهب پروتستان گرایش یافتند. در مقابل، کشورهای کاتولیک مذهب شاهد انباشت سرمایه، توسعه‌ی ساختارهای لازم برای فردگرایی، دموکراسی و نوسازی نبودند. زیرا مذهب پروتستان در مقایسه با مذهب کاتولیک و دیگر مذاهب دارای خصوصیاتی است که آن را برای پیدایش توسعه‌ی اقتصادی و در نهایت توسعه‌ی سیاسی مستعد می‌سازد.
وبر با مطالعه‌ی مقایسه‌ای ادیان و با تکیه بر اخلاق اقتصادی ادیان جهان، قابلیت و استعداد را برای توسعه لازم شمرده و از میان ادیان جهان‌پذیر، دینی که نیل به علایق مادی را تنها وسیله‌ی دست‌یابی به فلاح و رستگاری اخروی می‌‌داند، «پروتستانتیسم» مستعد نوسازی و توسعه معرفی می‌کند. اسلام در دید او گرچه دینی جهان‌پذیر است و به علایق مادی و معنوی توأمان توجه نموده است، ولی از آنجا که علایق مادی را وسیله‌ی رستگاری نمی‌داند، فاقد استعداد لازم برای توسعه تلقی می‌شود.
به طور کلی صرف‌نظر از اندیشه‌ی وبر، مکاتب قدیمی نوسازی به مذهب، به عنوان جنبه‌ای از فرهنگ نگریسته که مانع ظهور دیدگاه‌ها و رفتارهای ابداعی و اخلاق لازم برای انتقال موفقیت‌آمیز به عصر نوگرایی می‌شوند. این مکاتب نوگرایی را شامل سکولاریزه کردن (5) و حاشیه‌نشین ساختن عقاید و اعمال مذهبی می‌دانستند، اما امروزه تئوری‌های نوین نوسازی در موارد بسیاری بر قبالیت تطبیق و اقتباس (6) یا حتی نقش مفید ارزش‌های سنتی (از جمله ارزش‌های سنتی مذهبی در فرایند نوسازی) تأکید می‌کنند، برخی معتقدند که مذهب سنتی گاهی به جای مقاومت و مقابله با فرایند توسعه، ممکن است با آن تطبیق و تغییر یافته و حتی تغییر در تسهیل کرده و محرک تغییرات اجتماعی جدید شود و تحت عنوان تجدید حیات، موجب تغییر سنت شود.
بنابراین نقش دین به عنوان بخش مهم باورهای فرهنگی جامعه در توسعه انکارناپذیر است؛ زیرا دین بر رفتار شهروندان و روابط آنان با یکدیگر و در حیات روحی فردی و جمعی، نفوذ قابل ملاحظه‌ای دارد. حرکت روح فردی و جمعی به سمت عقلانیت مبنای توسعه‌ی سیاسی – اقتصادی خواهد بود، اما این بدان معنا نیست که نقش دین همواره پیشرو مترقیانه است؛ زیرا چه بسا پدیده‌های نوین و نوظهور بدعت در دین تلقی شده و با آن مخالفت می‌شود.
به اعتقاد یکی از محققین، مهم این است که بررسی شود فرهنگ‌های دینی در بروز روند جدید توسعه چه پاسخی به چالش‌های جدید ارائه داده‌اند و اینکه آیا منظومه‌ی فکری خود را بهنگام نموده‌اند یا خیر؛ مذهب در روند توسعه و تحول غرب با شتاب بخشیدن به تحول در جهت سرمایه‌داری نقش خود را ایفا کرد، اما این مذهب می‌بایست روزآمد می‌شد که البته توسط لوبر و کالون به روز آمد و بهنگام پاسخی مناسب تحول روز ارائه کرد. نقش مذهب در تحولات سیاسی اجتماعی ایران به ویژه در سه دهه‌ی اخیر نیز این گونه بود. به نظر او کتاب مهم بحث درباره‌ی مرجعیت و روحانیت روزآوری از اندیشه‌ی حاکم بر تشکیلات اسلام شیعه در ایران و آغاز بهنگام کردن برخی مفاهیم مهم دینی همانند تقیه، انتظار، هجرت، شهادت و جز آن است. (رجایی، 1370: 26)
اندیشمند دیگر می‌نویسد: مسلماً فرهنگ تصوف و یا فهم صوفیان از دین، با توسعه به معنای رایج آن هیچ سر آشتی ندارد. تحقیر عقل، ذم دنیا، پرهیز از برنامه‌ریزی، تقدیرگرایی، قناعت کردن به اندک، و زهد ورزیدن در معیشت و تلخ‌کام بودن از زیست دنیا و عبث دانستن تلاش برای افزودن رزق هم از تعلیمات شایع صوفیانه است که مطلقاً با توسعه‌جویی امروزین هماهنگی ندارد که آدمی را از ناآرام و افزون‌طلب و بلندپرواز، آینده‌نگر، برنامه‌ریز، دنیاخواه و خردورز، محاسبه‌گر، فعال و زندگی‌ساز می‌خواهد. به طور کلی فهمی از دین که زیستن در دنیا را جدی نگیرد و آبادی معیشت این جهانی فی‌نفسه برای آن محترم و مغتنم نباشد، به توسعه به معنای امروزین آن رو نخواهد کرد... تاریخ و فقه اسلامی گواهی می‌دهد که این فن قابلیت عظیم و عجیبی را برای اداپتاسیون و قبض و بسط‌های عنیف تحمل می‌کند و روترش نمی‌نشیند. تحولات فقهی در ایران پس از انقلاب گواه دیگری بر این مدعاست.
در دید برخی از صاحب‌نظران، اسلام در بسیاری از موارد انسان را در چگونگی حصول به توسعه آزاد گذاشته است، انسان را در سامان‌دهی زندگی اجتماعی خود بر مبنای موازین علمی و عقلی مجبور نمی‌کند. به عنوان نمونه، اسلام معتقد است که حکومت می‌باید بر پایه‌ی رضایت مردم استوار باشد، ولی انسان‌ها آزادند که نهادهای مناسب با این رضایت را براساس موازین عقلی و علمی ایجاد کنند. (عظیمی، 1370: 27)
و دیگری چون معتقد است که دین (اسلام) مجموعه‌ای از اصول عقلی است و توسعه یافتگی را نیز بحثی عقلی می‌داند، لذا در تلفیق فرایند عمل این دو حداقل از لحاظ نظری تناقضی نمی‌یابد و معتقد است که در عمل و در یک فرایند سعی و خطا می‌توان مدل و الگوی ویژه بین آن دو را استخراج کرد. (سریع‌القلم، 1371: 15)

ویژگی‌های تسهیل کننده‌ی توسعه‌ی سیاسی در تجدید حیات سنتی دینی

باورها و اعتقادات دینی بخش عمده‌ای از فرهنگ است. فرهنگ نیز به نوبه‌ی خود زمینه‌ساز تحول، نوگرایی و توسعه‌ی سیاسی و عقلانیت فرهنگی بارزترین شاخصه‌ و عنصر توسعه‌ی سیاسی است. از این مقدمات می‌توان نتیجه گرفت، تنها دینی می‌تواند راه نیل به توسعه را هموار کند که تنها عقلانیت نباشد بلکه عقل‌گرایی را نیز صفتی ممدوح بداند.
نگارنده مدعی نیست که دین اسلام کلیه‌ی ابعاد توسعه‌ی سیاسی غربی را می‌پذیرد، اما ادعا دارد که اگر عقلانیت شاخص توسعه‌ی سیاسی تلقی شود به دلایلی که به طور مشروح آورده می‌شود، تجدید حیات دینی شیعی با تأکید مستمر آن نسبت به دخالت عقل در تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتناب از نیاکان گرایی، جزم‌اندیشی و مطلق‌انگاری با توسعه‌ی سیاسی منافات ندارد. کاربرد اصول صحیح شیعه می‌تواند پایه‌گذار مدل نوین توسعه‌ی سیاسی دینی بشود. از جمله موضوعاتی که عنصر عقلانیت در آنها حضور چشمگیر دارد، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. معیارهای رسیدن به توسعه‌ی انسانی – دینی

تمامی بحث‌ها در قلمرو دین اسلام مبتنی بر وحی است؛ زیرا وحی نه تنها بر پدیده‌ها، ریشه‌ها و تغییرات آنها آگاه است، بلکه بر کل جهان هستی نیز واقف می‌باشد و با دیدی کامل و جامع، بحث‌ها را ارائه می‌‌‌دهد. وقتی اصل وحی پذیرفته شد و بر ما ثابت گردید که دقیق‌ترین و متقن‌ترین معارف هستی را وحی در اختیار دارد، چه اشکالی دارد که آن را وارد قلمرو علوم بشری کنیم تا علاوه بر افزایش اتقان علوم بشری، جهت‌الهی به خود بگیرد و از سرگردانی و بیراه رفتن خلاص شود.

ب. حیات طیبه؛ زندگی آرمان اسلام

در فرایند توسعه، هدف جوامع، برخورداری انسان‌ها از یک زندگی با کیفیت خوب است. جوامعی که در برنامه‌ریزی‌ها و سیاست‌گذاری‌های اجتماعی خود دو عامل مهم «مبدأ» و «معاد» را در نظر نمی‌گیرند، معیارهایی که برای کیفیت خوب در نظر می‌گیرند، همان «حداکثرسازی گزینه‌های انتخاب مردم» است؛ همانند آنچه در «حداکثرسازی مطلوبیت» و «حداکثرسازی سود» گفته‌اند؛ در حالی که از نظر قرآن، چنین جوامعی نه تنها از زندگی با کیفیت برخوردار نیستند، بلکه از «معیشت ضنک» (زندگی تنگ) برخوردارند. اما از نظر قرآن، که دعوت کننده به دو عامل «مبدأ» و «معاد» است، کیفیت خوب یعنی تأمین گزینه‌هایی که جامعه را به «حیات طیبه» برساند: «نحل/ 97) «هرکس از مرد و زن، عمل صالحی انجام دهد و مؤمن باشد، قطعاً او را با حیاتی طیبه حیات حقیقی می‌بخشیم و مسلماً به آنان، بهتر از آنچه انجام می‌دادند، پاداش خواهیم داد.»
مراد از «عمل صالح»، هر عملی است که صلاحیت داشته باشد و استعداد رسیدن به لقای پروردگار را در انسان‌ها به فعلیت برساند: (کهف/110) « پس هر کسی به لقای پروردگار خود امید دارد، باید به عمل صالح بپردازد و هیچ‌کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد.»
به طور خلاصه می‌توان گفت: تمامی فعالیت‌های مثبت و سازنده در همه‌ی زمینه‌ها، از مصادیق عمل صالح است که در دنیا صلاحیت تحقق یک حیات طیبه و در آخرت رسیدن به لقای پروردگار را دارد.
از نظر آیه‌ی مزبور همه‌ی انسان‌ها استعداد رسیدن به لقای پروردگار را دارند، ولی متأسفانه تعداد کمی از انسان‌ها از روی میل و رغبت خود، آن را انتخاب و در برنامه‌ریزی‌هایشان دخالت می‌دهند.
میزان ترقی و تکامل انسان‌ها و کمّ و کیف به فعلیت رسیدن استعداد لقای پروردگار بستگی به همین کارهای شایسته دارد. از نظر خداوند، که خالق انسان‌هاست، هدف انسان‌ها از تأمین نیازها باید شکوفا ساختن استعداد لقای پروردگار باشد که در آخرت، تحقق می‌یابد: (قصص/ 77) «و با آنچه خدایت به تو داده است، سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش مکن». سهم هرکس از دنیا آن مقدار است که بدان نیاز دارد و نیاز انسان هم از استعدادها و قوایی که دارد و باید به فعلیت برسد، ناشی می‌شود. از نظر قرآن، حداکثرسازی سهم هر کس از دنیا و تأمین نیازهای کاذب و غیرواقعی انسان، موجب فساد کل جهان هستی از جمله خود انسان‌ها می‌شود. آنچه مورد نهی و مذمت خداوند قرار گرفته ارضای نیازهای خالی است که هیچ‌گونه اثر سازنده و مثبتی در شکوفایی استعدادهای انسانی ندارد، و گرنه ارضای نیازهای واقعی به عنوان مقدمه‌ی شکوفایی استعدادهای انسان مورد امر و فرض خداوند نیز واقع شده است: (مائده/ 35) «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا پروا کنید و وسیله [تقرب] به او را بجویید.» در این آیه، خداوند خطاب به مؤمنان می‌فرماید: برای رستگار شدن، پس از ایمان، تقوای الهی را پیشه کنید و با تهیه‌ی وسیله‌ی تأمین نیازهای واقعی، در جهت شکوفایی استعداد رسیدن به خداوند تلاش و کوشش کنید. با استفاده از آیه‌ی 96 سوره‌ی نحل و 35 سوره‌ی مائده. «ایمان»، «عمل صالح» و «وسیله» را می‌توان به عنوان سه معیار اساسی برای رسیدن به توسعه‌ی انسانی از دیدگاه اسلام معرفی کرد.
مراد از «ایمان» اعتقاد و باور درونی به خدا و تصدیق به یگانگی و پیغمبران او و تصدیق به روز جزا و بازگشت به سوی او و تصدیق به هر حکمی است که فرستادگان او آورده‌اند. مراد از «عمل صالح» تمامی فعالیت‌های مثبت و سازنده در همه‌ی زمینه‌های عبادی، علمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و مانند آن است که صلاحیت تحقق حیات طیبه در دنیا و رسیدن به لقای پروردگار را در آخرت دارد.
مراد از «وسیله»، کلیه‌ی نیازمندی‌های واقعی بشر است که به نحوی، در تحقق این جامعه‌ی آرمانی برای نسل امروز و نسل‌های آینده مورد نیاز می‌باشد.
عامل اصلی تحقق حیات طیبه، «ایمان» و «عمل صالح» است. اما برای انجام عمل صالح و گسترش و تعمیق ایمان، نیاز به ابزار و وسایل است که آن ابزار و وسایل در ذات خود، متصف به خیر یا شر نمی‌شود؛ در هر جهتی که مورد بهر‌ه‌برداری قرار گیرد، متصف به همان جهت می‌گردد. از آنجا که برای تحقق حیات طیبه، ایمان و عمل صالح ضروری است، فراهم ساختن مقدمات آن نیز ضروری می‌باشد. هر چند این معیار از نظر شرافت همپای دو معیار قبلی نیست ولی از نظر مرتبه، مقدم بر آن دو است.

توسعه‌ی دینی و مؤلفه‌ها و کارکردهای آن

در تعریف دقیق توسعه گفته شده که جنس منطقی توسعه‌ی فرایند اجتماعی مبتنی بر عقلانیت عمل است. در این فرایند شعور و اندیشه و اراده‌ی انسان‌های تعالی‌جو نقش اساسی دارد؛ زیرا زیربنا و موتور حرکت تاریخ و توسعه به عنوان مرحله‌ای از حرکت تاریخی بشر، حرکت انسان‌های پیشتاز برای ایجاد تغییرات بنیادی در جامعه است. در غرب این انسان‌های پیشتاز، طبقه‌ی متوسط آن روزگار یعنی بورژواها (در مقابل طبقه‌ی اشراف و فئودال‌ها) و نخبگان فکری عصر روشنگری بودند که به علت درک ناقص از خدا (دئیسم) حرکت تعالی جویانه‌ی خود را براساس الگوی محدود مادی و ساختن بهشتی زمینی بنا کردند و در عین اینکه به پیشرفت‌های چشمگیری دست یافتند (میوه‌های شیرین توسعه)، میوه‌های تلخی نیز به بار آوردند که از همه مهم‌تر فقدان محتوای زندگی بود، و این همان ابتذال و بن‌بست غرب است. اما اگر الگوی والا و نامحدودی برای حرکت انسان‌های پیشتاز اتخاذ شود، یعنی خداوند سبحان، نمونه‌ی برتر باشد، در این صورت پهنه‌ی گسترده میان انسان و الگوی والا پهنه‌ای است بی‌نهایت و نامحدود و معنا این بی‌نهایت و نامحدود بودن آن است که انسان همیشه فرصت نوآوری و تغییر تکاملی دارد. این الگو تنها عاملی است که می‌تواند راه حل قطعی و مشخصی برای احساس مسئولیت جدی جهت حل مشکل اساسی اجتماعی بشر، یعنی «عدم هماهنگی و تضاد منابع فردی و مصالح اجتماعی» پدید آورد؛ زیرا از دیدگاه منطقی، هر مسئولیت حقیقی بر دو بُعد استوار است: 1.مسئول: 2. مقامی که شخص نزد او مسئولیت دارد. انسان به طور حقیقی و مشخص نمی‌تواند در برابر آنچه از وجود خودش جدا شده و به دست و فکر خودش ساخته شده احساس مسئولیت جدی و عمیقی داشته باشد. البته ممکن است قوانین و قراردادهای اجتماعی، عادات و خلق‌وخوهایی بسازند ولی همه‌ی اینها یک پوشش ظاهری است و هر وقت انسان فرصت برهم زدن این عادات و اخلاق و قوانین را پیدا کند، آنها را بر هم می‌زند. اما چون خداوند یک حقیقت مسلم و یک واقعیت خارجی جدا از انسان است، شرط منطقی مسئولیت فراهم می‌شود.
اسلام تنها راه ممکن برای حل تضادهای موجود در جامعه را احساس مسئولیت جدی و واقعی می‌داند و معتقد است که تا تضاد موجود در درون انسان بین طبیعت حیوانی و فطرت الهی حل نشود، پرداختن به رفع تضادهای موجود در اجتماع از طریق وضع قوانین و مقررات، فقط نیمی از کار یا نیمه‌ی مشخص و متبلور از کار را تشکیل می‌دهد؛ زیرا این چشمه به سرعت تضادهای دیگری را پدید خواهد آورد و مشکلات جدیدی تولید خواهد کرد. بنابراین اسلام، در اجتماع از طریق وضع و اجرای قوانین (جهاد اصغر) و در فرد از طریق ایجاد احساس مسئولیت جدی (جهاداکبر – نوسازی معنوی) به بهترین وجه مشکل ارتباطات اجتماعی انسان‌ها را حل خواهد کرد. انقلاب اسلامی صدر و انقلاب اسلامی ایران نمونه‌های خوبی برای اثبات نظریه‌ی فوق هستند که توسط متفکر و نابغه‌ی شهید، آیت‌الله العظمی سیدمحمد باقر صدر (رحمةالله علیه) در کتاب سنت‌های اجتماعی و فلسفه‌ی تاریخ در مکتب قرآن ارائه شده است. در هر دو انقلاب، عناصر مؤمن به خداوند از هر قشر و طبقه و البته به طور عمده طبقات محروم و کوخ‌نشینان با متعهدترین و مسئول‌ترین انسان‌های تاریخ یعنی پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) و امام راحل (قدس‌سره) همراهی نموده و با پیشتازی خود و ایجاد تعهد در مردم، آنها را گروه‌گروه با ارزش‌ها و هنجارهای حق‌طلبانه آشنا کرده و آنگاه پیروزی را در آغوش کشیدند. اکنون هم سبب توسعه‌ی اقتصادی به طور عمده همین عناصر پیشتاز و همان ایمان و احساس مسئولیت جدی می‌تواند باشد، به شرطی که بتوانند آن ارزش‌ها و هنجارهای حق‌طلبانه را نهادینه کنند؛ بنابراین توجه به انسان‌سازی و نهادینه‌سازی و پویاسازی ارزش‌ها و هنجارهای حق‌طلبانه در هر فرایند توسعه‌ی دینی ضروری است. در اینجا، دو فراز از سخنان امام راحل (قدس‌سره) در این باره نقل می‌شود:
"اینکه توهّم می‌شود که فرق مابین رژیم اسلامی و انسانی با سایر رژیم‌ها این است که در این عدالت اجتماعی هست، این صحیح است، لکن فرق این نیست، فرق‌ها هست. یکی از فرق‌هایش قضیه‌ی عدالت اجتماعی است. هیچ یک از رژیم‌های دنیا غیر از این رژیم توحیدی انبیا توجهش به معنویات انسان نبوده است. در نظر نداشته است که معنویات را ترقّی بدهند. (امام خمینی (رحمةالله علیه)، صحیفه‌ی نور، ج 10، 233)
این مسلم است که از نظر اسلامی حل تمامی مشکلات و پیچیدگی‌ها در زندگی انسان‌ها تنها با تنظیم روابط اقتصادی به شکل خاص حل نمی‌شود و نخواهد شد. بلکه مشکلات را در کل نظام اسلامی باید حل کرد و از معنویات نباید غافل بود، زیرا کلید دردهاست. ما معتقدیم تنها مکتبی که می‌تواند جامعه را هدایت کند و پیش ببرد، اسلام است و دنیا اگر بخواهد از زیربار هزاران مشکلی که امروز با آن دست به گریبان است نجات پیدا کند و انسان زندگی کند، انسان‌گونه، باید به اسلام روی بیاورد. (همان، ج 2، 129)"
به طور خاصه مبانی نظری توسعه‌ی اقتصادی اسلام مطابق تحقیق فوق عبارت است از:
بخش اول: مبانی نظری غیر اقتصادی شامل اعتقاد به حیات طیبه، خداپرستی، انسان محوری حق مدارانه، اصالت فرد و جمع، روش‌شناسی صحیح، اصالت مصلحت واقعی فرد، ثبات‌های اخلاقی، اتحاد دین و سیاست، همبستگی ملی و بین‌المللی براساس نفی سلطه، آزادی به عنوان وسیله‌ای برای تحقق عدالت و معنویت، آزادی فردی مسئولانه، دولت مسئول و سالم، اعتقاد به اصل «حق هم گرفتنی است و هم دادنی»، حاکمیت علم و تقوا.
بخش دوم: مبانی نظری اقتصادی شامل مالکیت مختلط، آزادی اقتصادی، مسئولانه، دخالت مسئولانه دولت در اقتصاد برای حل تضاد و منافع فرد و مصالح جمع، توزیع عادلانه‌ی دارایی‌ها، درامدها و توزیع مجدد درامدها به طور دلسوزانه و براساس روحیه‌ی تعاون و همکاری.
در صورتی که این مبانی نظری در هر جامعه‌ی دینی، نهادینه و شکوفا شود و با حاکمیت علم و تقوا و نظارت و مشارکت مردم پویایی و نشاط این مبانی نهادینه شده تضمین شود، توسعه‌ای عادلانه همراه با رشد اقتصادی با حداکثر کارایی و حداقل هزینه‌های اجتماعی حاصل خواهد شد...

اسلام و اعتقاد به توسعه‌ی همه جانبه

از نظر اسلام، انسان به طور فطری کمال‌طلب است و این کمال‌خواهی در همه‌ی ابعاد مطرح می‌باشد. بدین جهت توسعه‌ی اقتصادی می‌تواند مقدمه‌ی این کمال باشد. بنابراین یک فرد مسلمان به طور طبیعی باید به توسعه به معنای وضعیتی که در آن امکان تکامل انسان وجود دارد، معتقد باشد.
از دیدگاه اسلام، افراد از عنصر اختیار برخوردارند و این اولین نکته‌ای است که برای اعتقاد به توسعه و تحول و ایجاد دگرگونی‌های حساب شده توسط انسان، لازم و ضروری است اگر افراد معتقد به جبر بوده و برای خود انتخاب و اختیاری قائل نباشند، هرگز نمی‌توانند آفرینندگان بنای عظیم توسعه باشند.
بنابراین چون اسلام، انسان را کمال‌طلب و مختار می‌داند و اعتقاد به توسعه از لوازم این دو محسوب می‌شود، در نتیجه خود به خود اعتقاد به توسعه و کمال مورد تأیید اسلام نیز می‌باشد. از مجموع مباحث گذشته به این نتیجه می‌رسیم که اسلام با عناصر نامبرده که به عنوان عناصر فرهنگ توسعه معرفی شد، مخالفتی ندارد. بنابراین فرضیه‌ی مقاله مبنی بر اینکه اسلام با عناصر فرهنگی مؤثر بر توسعه هیچ تعارضی ندارد، رد نشد.
به علاوه، به طور قطع می‌توان اظهار داشت در اسلام عناصر فرهنگی دیگری وجود دارند که تقویت و احیای آنها می‌تواند در میان مسلمانان توسعه برانگیز باشد؛ از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. فرهنگ کار و تولید در اسلام؛
2. پیوستگی مادیات و معنویت؛
3. دعوت اسلام به آراستگی؛
4. مذمت فقر مالی؛
5. حرمت اسراف و تبذیر؛
6. مبارزه با خرافات؛
7. دعوت به تعقل؛
8. حجیت و ملاک بودن خرد بشری؛
9. تشویق به روش‌های تجربی؛
10. رعایت نظم و برنامه‌ریزی؛
11. دعوت اسلام به «محکم‌کاری»؛
12. اعتقاد به جامعه‌ی آرمانی؛
13. انعطاف فقه نسبت به شرایط مختلف؛
14. فراخوان اسلام به علوم و فنون و صنایع؛
15. اعتقاد مسلمانان به قدرت و عزت؛
16. موظف شدن مسلمانان به آباد کردن زمین؛
17. دعوت مسلمانان به داشتن روحیه‌ی اقتباس خلاق از دیگران؛
18. عناصر مساعد دیگری در فرهنگ اسلامی نظیر: دفاع از حقوق و آزادی‌ها، عدالت، برابری، صلح و همزیستی و حفظ محیط زیست که همه توسعه برانگیزند.
بررسی دقیق هر یک از موضوعات فوق می‌تواند موضوع یک مقاله‌ی مستقل باشد که برای جلوگیری از اطاله‌ی کلام از توضیح مختصر آنها هم خودداری می‌کنیم.
در پایان، یادآوری می‌شود از مباحث گذشته این نتیجه به دست می‌آید، که اسلام نه فقط مخالف با عناصر فرهنگی مؤثر بر توسعه نیست، بلکه در درون خود دارای عناصری است که احیای آنها می‌تواند توسعه برانگیز باشد؛ به عبارت دیگر اسلام به بهترین نحو و در عالی‌ترین شکل خود فرهنگ توسعه را داراست و این مسلمانان هستند که باید این فرهنگ را با تأسی از اسلام به صورت بالفعل درآورند. در آن صورت می‌توانند به همه‌ی جنبه‌های مثبت توسعه‌ی اقتصادی در غرب، و نه تنها از همه‌ی جنبه‌های منفی آن به دور باشند، بلکه جامعه‌ای داشته باشند که در همه‌ی ابعاد انسانی الگو و نمونه باشد که البته اقتضای این فرهنگ، همین است.

الگوی توسعه‌ی فرهنگی مطلوب در اسلام

اصولاً در اسلام قبل از اینکه هر بُعد دیگری مطرح شود، در درجه‌ی اول بعد فرهنگ مطرح می‌شود: اسلام از راه فرهنگ در درون جوامع نفوذ پیدا کرده و راه خود را پیدا می‌کند و تا زمانی که فرهنگ اسلامی در جامعه نفوذ پیدا نکند، جامعه‌ی اسلامی به معنای واقعی شکل نگرفته و در نهایت توسعه نمی‌یابد. چنان که انقلاب اسلامی تا زمانی که فرهنگ اسلامی به برکت راهنمایی پیامبرگونه‌ی امام بزرگوار و یاران صدیق وی زنده نشد، صورت نگرفت. همان عاملی که باعث حدوث و پیدایش این انقلاب شد [یعنی احیای فرهنگ اسلامی در جامعه‌ی ایرانی] عامل بقای آن هم خواهد بود. یعنی مادامی انقلاب زنده خواهد بود و بر پایه‌ی خود استوار خواهد ماند که فرهنگ اسلامی در کشور ما زنده باشد، و هنگامی بر این انقلاب آسیب وارد می‌شود که به پایه و اساس این انقلاب آسیب برسد. طبق فرموده‌ی مقام معظم رهبری، آنچه امروز دشمن و جهان استکبار، آن را هدف خود قرار داده‌اند ایمان مردم است؛ یعنی همان چیزی که عصاره‌ی فرهنگ و توسعه‌ی اسلامی می‌باشد.
در دهه‌های اخیر، دانشمندان و صاحب‌نظران مسائل اجتماعی و فرهنگی الگوی توسعه‌ی فرهنگی اسلامی را ضرورتی اجتناب‌ناپذیر برای کشور دانسته‌اند. انعکاس گسترده‌ی اندیشه‌های الگوی توسعه‌ی اسلامی در رسانه‌های جمعی و مطبوعات ضمن آنکه نشان دهنده‌ی اهمیت طرح موضوع الگوی توسعه‌ی اسلامی است، ضرورت همگانی کردن اندیشه‌ها را نیز آشکار می‌سازد و در نهایت موجب بسیج مردم برای سازندگی و توسعه می‌باشد، که با الگو قرار دادن توسعه‌ی اسلامی جایی برای توسعه‌های غیربومی و استعماری باز نخواهد شد، زیرا غالب نظریه‌های توسعه در دهه‌ی 1970 از طرف دانشمندان غربی و یا وابسته به غرب ارائه شده است. در نتیجه، برخی نظریه‌های توسعه، عقب‌ماندگی و وابستگی اعتقادی، اجتماعی و فرهنگی کشورهای جهان سوم به آمریکا و چند قطب صنعتی دیگر را به دنبال داشته و گاهی نیز آشکارا ارزش‌های معارض با نظام ارزشی جهان سوم را تبلیغ کرده است.
الگوی نوسازی، یعنی اندیشه‌ی کسانی که دوگانگی جامعه‌ی سنتی و جامعه‌ی مدرن را مطرح ساخته‌اند. نمونه‌ی بارز نظریه‌هایی است که آشکارا در جهت نفی هویت فرهنگی ملت‌های جهان سوم تلاش می‌کردند. نظریه‌ی دوگانگی جامعه‌ی سنتی و مدرن که اصطلاحاً به دیدگاه نوسازی موسوم است، قائل به دگرگونی کامل جامعه‌ی سنتی (ماقبل مدرن) به جامعه‌هایی با انواع فناوری، سازمان اجتماعی و فرهنگ مربوط به آن است. فرض بر این است که تمام جوامع، در مرحله‌ی سنتی، شبیه به هم بوده‌اند و بالاخره این جوامع، همان دگرگونی‌هایی را که در غرب اتفاق افتاده است از سر خواهند گذراند و به صورت جوامع مدرن درخواهند آمد و این گذر از طریق اشاعه‌ی فرهنگ، فناوری و نظام ارزش‌های سرمایه‌داری و یا گسترش نظام‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از نوع غربی به وجود می‌آید.
دانیل لونر، رستو، مک‌ کله‌لند، رایزمن و کسانی که نظریه‌ی خود را مبتنی بر تناقض میان سنت و صنعت مدرن ارائه کرده‌اند، در نهایت غربی شدن را تنها راه توسعه قلمداد کرده‌اند. اما حتی اگر نظریه‌ها نتیجه‌ی تحقیقات و روش‌های علمی معتبر باشد، باز بیش از آنکه موجب توسعه و پیشرفت کشور شود، زنجیره‌ی وابستگی جهان سوم به آمریکا را تحکیم و تقویت می‌نماید که با قرار دادن و گسترش فرهنگ الگوی توسعه‌ی اسلامی از خطرات و صدمات آن جلوگیری خواهد شد، زیرا در غیر این صورت غیربومی بودن و بیگانگی عالمان علوم اجتماعی و اقتصادی باعث می‌شود که مفاهیم و ارزش‌های غیربومی و بیگانه با نظام ارزشی کشور اشاعه و تبلیغ و در نهایت تحمیل گردد. در نتیجه علاوه بر مشکل توسعه‌نیافتگی، با مسئله‌ی جدیدتری به نام توسعه‌ی اندیشه‌ها و نظریه‌های غربی و استعماری توسعه مواجه خواهیم شد.

راه مقابله با توسعه نیافتن الگوی فرهنگی:

الف. اتخاذ رویکردی انتقادی به نظریه‌های توسعه؛

ب. ارائه و تبلیغ دیدگاه‌ها و اندیشه‌های متفکران مذهبی، ملی، مردمی و بومی.

این راه حل در واقع تمهیدی است که می‌تواند تا حدی ناسازگاری‌ها و عناصر ناسره‌ی اندیشه‌های غیربومی و بیگانه را آشکار کند و توطئه‌های فکری و فرهنگی را خنثا سازد. این نظریه‌ها و دیدگاه‌ها درجامعه خودآگاهی فرهنگی ایجاد کرده و بینش انتقادی آنان را بیشتر می‌سازد.
دیدگاه‌های حضرت امام خمینی (رحمةالله علیه) درباره‌ی فرهنگ و توسعه‌ی فرهنگی اسلامی با توجه به ضرورتی که شرح آن گذشت، یکی از نیازهای اساسی جامعه‌ی امروز ماست. نباید غافل بود، زیرا حضرت امام نمونه و شاخص اسلام ناب محمدی می‌باشند و اندیشه‌های امام مو به مو همان اندیشه‌های اسلام است.
حضرت امام خمینی (رحمةالله علیه) با هوش و درایتی کم‌نظیر و الهی، بینشی عمیق و شناختی دقیق از مسائل انسانی تجربه‌ی سال‌های پرفراز و نشیب از تاریخ و وقایعی که در این سده در جهان و کشورهای اسلامی رخ داد و با الهام از تعالیم اسلام به عنوان مرجع جهان اسلام و رهبری بزرگ با بیانی بلیغ و شیوه‌ای حکیمانه، دردها، مسائل و مصائب کشورهای اسلامی را بیان می‌کرد، راه‌های نجات و حل مشکلات را توصیه می‌نمود، در مناسبت‌های گوناگون، ایده‌ها، خط‌مشی‌ها، اصول و سیاست‌های کلان الگوی فرهنگی اسلامی را مطرح می‌فرمود و راه مجد و عظمت را به انسان‌های دربند می‌آموخت.

توسعه و پیشرفت الگوی اسلامی از دیدگاه امام خمینی (رحمةالله علیه)

1. جامعیت مفهوم توسعه به نحوی که کلیه‌ی ابعاد وجود انسان را فرا می‌گیرد؛
2. فرهنگ، اساس توسعه است؛
3. استقلال فرهنگی، عامل اصلی توسعه و وابستگی فرهنگی، عامل اصلی توسعه نیافتگی است؛
4. فرهنگ اسلامی، اساس و هدف توسعه‌ی فرهنگی است؛
5. تربیت و تعالی انسان شرط توسعه و غایت آن است.
حضرت امام خمینی (رحمةالله علیه) به عنوان رهبری دینی، عارفی فیلسوف، فقیهی اهل سیاست و عمل در رهنمودهایی درباره‌ی مسائل اقتصادی و برنامه‌ریزی‌های توسعه، الگویی اسلامی برای توسعه می‌باشد. ایشان بعد از پذیرش قطعنامه‌ی 598 و پدید آمدن اوضاع و احوال جدید و ضرورت عزم جدی برای بازسازی و شروع فعالیت‌های اقتصادی طی پیامی در یازدهم مهر 1367 محورهای عمده و حیاتی توسعه و پیشرفت کشور را در دهه‌ی بازسازی کشور اعلام فرمودند. در این پیام، کلی‌ترین پایه‌های برنامه‌ریزی آینده کشور، مورد تأکید قرار گرفته است. از این محورها و پایه‌ها می‌توان به شاخصه‌های الگوی توسعه‌ی اسلامی از دیدگاه حضرت امام خمینی (رحمةالله علیه) نیز یاد کرد که به شرح ذیل است:
-کلیدی بودن سیاست نه شرقی و نه غربی به عنوان رمز عزت و اعتبار کشور؛
- تأکید بر حفظ ارزش‌ها و شئون اخلاقی در جامعه؛
- تأکید بر اینکه بازسازی منجر به وابستگی نشود؛
- اصالت و اولویت داشتن خودکفایی کشاورزی، در مقابل بازسازی مراکز صنعتی؛
- توجه به رفاه مردم با رعایت شعایر و ارزش‌های اسلامی و انقلابی؛
- بها دادن به حضور اقشار مختلف مردم در صحنه‌های بازسازی کشاورزی، صنعت و تجارت؛
- تأکید بر پیچیده بودن شرایط سیاسی و اقتصادی نظام و لزوم رعایت این شرط در برنامه‌ریزی و موضع‌گیری؛
- توسعه‌ی مراکز علمی و تحقیقاتی و تشویق نیروهای خلاق و سازنده؛
- همکاری همه جانبه‌ی کارشناسان و صاحب‌نظران با مسئولان اجرایی در بازسازی کشور؛
- قدرشناسی از ایثارگران؛
- توجه ویژه به تقویت بنیه‌ی دفاعی و نظامی کشور.
این منشور، بازسازی توسعه‌ی کاملاً اساسی را نشان می‌دهد که ایشان در شکل فعالیت‌ها و برنامه‌ریزی‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، حفظ تأمین رفاه و امکانات زندگی برای آحاد مردم به عنوان یک ضرورت توأمان عنوان داشته‌اند. این بینش از سوی فردی که سیاست‌گذار و تعیین کننده‌ی اهداف عملی در برنامه‌ریزی‌های کشور است، مفهوم جدیدی را از توسعه‌ی اسلامی ارائه می‌کند.
بی‌شک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه، هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می‌دهد و با انحراف فرهنگ، هر چند جامعه از بُعدهای اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ، پوک و میان تهی است. اگر فرهنگ جامعه‌ای وابسته و متأثر از فرهنگ غرب باشد، ناچار دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا می‌کند و بالاخره در آن مستهلک می‌شود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست می‌دهد. (امام خمینی، ج 15: ص 16)
ایشان در جایی دیگر، فرهنگ را زیرساخت توسعه و الگوی اسلامی و آن را مایه‌ی سعادت و شقاوت جامعه می‌دانند و می‌فرمایند:
"فرهنگ، مبدأ همه‌ی خوشبختی‌ها و بدبختی‌های ملت است. اگر فرهنگ ناصالح شد، این جوان‌هایی که تربیت می‌شوند به این تربیت‌های ناصالح اینها در آینده فساد ایجاد می‌کنند. (همان، ج 1، 273) درباره‌ی فرهنگ هر چه گفته شود کم است و می‌دانید اگر انحرافی در فرهنگ یک کشور پیدا شود... دیری نخواهد گذشت که انحراف فرهنگی بر همه غلبه می‌کند و همه را خواهی نخواهی به انحراف می‌کشاند. (همان، ج 17، 203)"
اگر در توسعه‌ی اسلامی خواستار زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سالم هستیم، راه علاج آن، نجات جامعه از آفات فرهنگی است که مانند سموم کشنده‌ای بر بستر جامعه مانده و موجب تباهی آن جامعه می‌شود.
جهل فرهنگی و ناآگاهی از مواریث و سرمایه‌های فرهنگی، یکی دیگر از موانع توسعه و توسعه‌ی فرهنگی در جامعه‌ی اسلامی است که امام خمینی (رحمةالله علیه) فراوان به آن اشاره نموده‌اند و از اندیشمندان ملل مختلف خواسته‌اند که مردم را نسبت به حفظ اصالت‌های خود آگاه سازند. و در این میان آگاهی‌های لازم را به همه‌ی مسلمانان، علمای اسلام، دانشمندان، نویسندگان و گویندگان فرمودند و هشدار می‌دهند:
"ما خودمان فرهنگ داریم، ما خودمان فرهنگ غنی داریم، فرهنگ ما طوری بوده است که فرهنگ ما صادر شده است به خارج، که آنها گرفتند از ما. (همان، ج 6، 219)"
توجه به این امور، جامعه را در شرایط اعتقادی فکری، فرهنگی مطلوب قرار داده و هیچ‌گاه دچار چالش نخواهد شد.

توسعه‌ی مطلوب اسلامی (استفاده‌ی بهینه از دین و آموزه‌های حیات‌بخش آن)

در توسعه‌ی مطلوب اسلامی هدف اصلی، دین است و چیزهای دیگر به عنوان ابزار برای دین تلقی می‌شود. اگر توسعه‌های دیگری همچون توسعه‌ی سیاسی، توسعه‌ی اقتصادی، توسعه‌ی ملی... با دین ارتباط پیدا کنند، توسعه به معنای واقعی خود به معنای مطلوب رسیده است. یکی از موانع اصلی موفقیت نظریه‌های توسعه و پیشرفت اسلامی، بی‌توجهی این نظریه‌ها به شرایط اعتقادی، فکری و فرهنگی حاکم بر جامعه است. متأسفانه علی‌رغم وجود انگیزه، میل مضاعف به روند توسعه و نوسازی، فقدان درک جامع از مفاهیم و ملزومات توسعه و عدم شناخت قانون‌مندی‌های حاکم بر آن در کشور است که منجر به یک دور باطل در فرایند توسعه یافتگی می‌شود. مذهب و اعتقادات دینی، اساسی‌ترین رکن فرهنگ در هر جامعه است و الگوی توسعه‌ی خاص آن جامعه را بیان می‌کنند.
حضرت امام خمینی (رحمةالله علیه) ضمن آنکه شروط اصلی توسعه و زیربنای آن را توسعه‌ی فرهنگی می‌شناسد، محتوای این فرهنگ را فرهنگ اسلامی می‌دانند و نادیده گرفتن و تضعیف فرهنگ اسلامی را علت اصلی توسعه نیافتگی و ترویج و اشاعه‌ی فرهنگ اسلامی را تنها راه توسعه عنوان می‌کند. عدم توجه به شرایط اعتقادی، فکری، فرهنگی قدرت چالش جامعه را تقویت کرده و راه را برای فرهنگ استعماری و بت‌پرستی مدرن، تهاجم فرهنگی و بسیاری از مشکلات دیگر در پیشرفت و توسعه هموار می‌کند.

نقش تعلیم و تعلم در توسعه و پیشرفت جامعه‌ی اسلامی

اساس توسعه و پیشرفت جامعه و دین و پایداری آن بر تعلیم و تعلم استوار است و از راه آن، انسان می‌تواند خود و جامعه را از انحراف و نابودی رهایی بخشد و در مسیر سعادت، رفاه و آسایش قرار دهد. در آموزه‌های اسلام و ادیان الهی دیگر به علم و دانش برای توسعه و پیشرفت جامعه اهمیت بسیاری داده شده و پیروان آنها علم را در زندگی امری ضروری به حساب می‌آورند و بر این باورند که مقام یک جامعه و ملت و پیشرفت آن کاملاً به مقام علمی آن بستگی دارد؛ از این رو در طول تاریخ، پیامبران الهی انسان‌ها را از راه تعلیم از جهل و نادانی به سوی کمال رهنمون می‌کردند. خداوند به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) فرمود:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ .
در این آیات، خداوند پایه‌های آموزش را بنا نهاد و از خداوند به عنوان معلم اول و از پیامبر اسلام به عنوان معلم دوم یاد شده است. همچنین در آیه‌ی 129 سوره‌ی بقره از پیامبر(صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) با عنوان معلم کتاب و حکمت یاد می‌شود.
خداوند متعال در بیشتر آیات از جمله‌ آیه‌ی 9 سوره‌ی زمر، برتری علم و عالم را گوشزد می‌کند و در آیه‌ی 114 سوره‌ی طه به پیامبر توصیه کرده، بگو: بار خدایا علم مرا افزون کن. پیامبر اسلام نیز در احادیث متعدد به علم و دانش به دلیل توسعه و پیشرفت اسلام اهمیت ویژه و فوق‌العاده‌ای داده و تعلم و دانش‌طلبی را بر هر مسلمانی واجب دانسته است. ایشان فدیه‌ی آزادی اسرای جنگ بدر را تعلیم مسلمانان قرار داده‌اند. همچنین به زیدبن ثابت توصیه کرد زبا‌ن‌های دیگر مثل سریانی و عبری را بیاموزد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) در حدیثی دیگر سعادت، توسعه، پیشرفت دنیا و آخرت را در علم می‌داند و می‌فرمایند:
من أراد الدنیا فعلیه بالعلم و من أراد الاخره فعلیه بالعلم و من ارادهما معاً فعلیه بالعلم. (النظام التربوی فی الاسلام، 1420 ق: 183) کسی که دنیا بخواهد، باید در دانایی بکوشد و کسی که آخرت می‌خواهد نیز باید در دانایی بکوشد و کسی که هر دو را می‌خواهد، باز باید در دانایی بکوشد.
و نیز فرمودند:
هلاک امّتی فی ترک العلم تباه شدن امت من در رها کردن دانش است. (ارشادالقلوب، 1362: ج1، 183)
حضرت علی (علیه‌السلام) فرمودند:
اکسبوا العلم یکسبکم الحیات؛ علم را به دست آورید که به شما زندگی خواهد بخشید. (غررالحکم، 1384: حکمت 2486)
رشد دانش که موجب توسعه و گسترش و در نهایت پیشرفت معرفت بشری و جامعه‌‌ی اسلامی است، چه در زمینه‌ی علوم انسانی و چه در حیطه‌ی اختراعات و اکتشافات، در هر عصری معلول عوامل و شرایط و ویژگی‌های خاص زمانی، اجتماعی و محیطی حاکم بر آن عصر است و در مقابل رکود و ایستایی علم در هر عصری معلول موانع موجودات در آن عصر می‌باشد؛ از این‌رو لازم و ضروری است که عوامل پیشرفت دانش و موانع آن شناسایی شود تا بتوان عوامل پیشرفت و توسعه را در تقویت و موانع برطرف کرد.
نکته‌ی شایان ذکر در اینجا، این است که در تاریخ علم همواره نام نوابغ و اندیشمندان که به دانش بشری تکامل بخشیده و با آرا و نظریه‌های جدید خود، مرحله‌ی تازه‌ای را برای علم پی‌افکنده‌اند، برده شده است، ولی کمتر دیده شده که عوامل رشد و موانع آن – که برای پژوهشگران و جویندگان دانش رهگشاست – تحلیل، بررسی و تبیین شود. این غفلت سبب شده که افراد خوش ذوق و با استعدادی در جامعه به دلیل عدم آگاهی از این عوامل و موانع چون بذری افتاده در شوره‌زار ناکام و بی‌ثمر بمانند. پس دانش بیش از آنکه از چشمه‌سار نبوغ معدود افراد پراستعداد سیراب گشته و رشد و تکامل یافته باشد، از مساعد نبودن شرایط و زمینه‌های رشد هزاران اندیشه‌ی بالقوه نیرومند و خلاق، زیان‌دیده و رنج برده است؛ لذا برای توسعه و پیشرفت جامعه‌ی اسلامی لزوم شناخت عوامل توسعه‌ی علم و موانع آن ضروری است. نظام جمهوری اسلامی ایران که از روزهای آغازین حیات خود با هدف توسعه و پیشرفت اسلامی پایه‌گذاری شد و داعیه‌ی نخست و اصلی آن ایجاد تحول در ارزش توسعه و پیشرفت در همه‌ی زمینه‌ها بود، اکنون با موقعیتی مهم در عرصه‌ی بین‌المللی و داخلی مواجه شده است. از یک سو تحولات جهانی، چالش‌های فرهنگ و معنوی را پیش روی انسان امروز قرار داده است و از سوی دیگر در عرصه‌ی داخلی، ضرورت پیوند مناسب و متعادل بین تحولات جهانی و مسائل توسعه‌ی فرهنگی مطرح شده است.
آنچه امروز به اتکای آن می‌توان در جهان حضوری مقتدرانه در زمینه‌ی توسعه‌ی فرهنگ اسلامی داشت، حفظ ارتباط با ذخایر و میراث ارزشمند فرهنگی و تلاش برای روزامد کردن آنهاست. طنین سخن ایران از توسعه و پیشرفت، آنگاه در جهان خواهد پیچید که براین ذخایر و هویت متکی باشد؛ یعنی (برخورداری از شرع مقدس اسلام و هویت علمی فرهنگی) در شرایط امروز که مبنای حرکت نظام و دولت و توجه جدی به توسعه‌ی الگوی اسلامی بر مبنای گسترش رشد ظرفیت‌های اجتماعی و فرهنگی جامعه است، بررسی امکانات پیش نیازها و اقتضائات اجتماعی و فرهنگی برای فراهم ساختن زمینه‌های رشد و توسعه‌ی اسلامی وظیفه‌ای ضروری و لازم می‌باشد.

راهکارهای بازشناسی مفهوم توسعه و پیشرفت اسلامی

1. سیاست‌های راهبردی فرهنگی و برنامه‌های توسعه‌ی فرهنگی اسلامی (رمز بقای جامعه‌ی اسلامی).
2. تأثیر مبانی معرفتی در الگوی توسعه و پیشرفت.
3. حرکت علمی برای توسعه و پیشرفت اسلام (تولید علم) که موجب عزت و اقتدار است. این اصطلاح (تولید علم و جنبش نرم‌افزاری) اول بار توسط مقام معظم رهبری مطرح گردید.
4. علوم انسانی، جهت‌دهنده و فکرساز (زیربنای فرهنگی انقلاب) با توسعه و پیشرفت الگوی اسلامی در رأس علوم انسانی، علوم دینی قرار می‌گیرد، چون مهم‌ترین باورهایی که می‌تواند برای انسان سعادت‌آفرین باشد، چیزهایی است که اسلام تبیین می کند. پس کسانی که در علوم دینی کار می‌کنند در واقع جزء کسانی هستند که بهترین خدمات را می‌توانند به رشد انسانی انسان داشته باشند؛ لذا تلاش در زمینه‌ی اسلامی کردن علوم انسانی ضروری و لازم است.
5. اهمیت دادن به تعلیم و تعلم. از آنجا که توسعه و پیشرفت علاوه بر دین و آموزه‌های آن از طریق کسب علم و دانش بشری است و علم چیزی نیست که فرد خاصی از آن تعریف خاصی داشته باشد؛ علم مفهوم عامی دارد به معنای دانایی و آگاهی و مفهوم خاصی که دارای شعبه‌هایی از قبیل تجربی، نظری، عملی و غیره؛ لذا به دلیل اهمیت موضوع، پیشرفت و توسعه‌ی اسلامی بیشتر منوط به توسعه و پیشرفت مراکز علمی و دانشگاهی و حوزوی کشور است که ضرورت اهتمام دولت را به دستوراتی در جهت این توسعه و پیشرفت اسلامی دو چندان می‌کند.

دستورالعمل‌هایی برای توسعه و پیشرفت مراکز علمی و آموزشی کشور

1.برنامه‌ریزی دقیق و مدون و منظم علوم.
2. اعتماد به نفس و خودباوری دانشمندان و جوانان ایرانی در تولید علم از نگاه اسلامی.
3. نگاه ژرف‌گونه‌ی تحصیل کردگان متخصص در زمینه‌ی تخصص‌شان در جهت توسعه‌ی علوم اسلامی.
4. انتخاب صحیح رشته‌ی تحصیلی بنابر نظر و علاقه‌ی هر فرد (در همه جای دنیا برای انتخاب رشته‌ی تحصیلی دو معیار وجود دارد؛ یکی استعداد و دیگری علاقه. اما متأسفانه در جامعه‌ی ما رشته‌ی تحصیلی براساس علاقه و استعداد نمی‌باشد) که نتیجه‌ی آن مدرک‌گرایی محض می‌شود.
5. در اختیار قراردادن بودجه‌های پژوهشی به دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی علمی به طور مستقیم و بدون واسطه.
6. در نظر گرفتن دلایل عقب‌ماندگی برای توسعه و پیشرفت علوم اسلامی.
7. در نظر گرفتن سوابق درخشان دانشمندان مسلمان در جهت توسعه‌ی علوم اسلامی؛ دانشمندانی همچون خیام، ابن‌سینا، خوارزمی و ...
8. توجه به آزاداندیشی و نقش آن در توسعه با توجه به الگوی اسلامی.
9. توجه خاص و عمیق به نظام آموزش و پرورش از مقطع ابتدایی تا آخرین سطح آموزش عالی با توجه به الگوی غنی توسعه‌ی اسلامی.
10. بومی کردن علم با توجه به الگوی توسعه‌ی اسلامی. با در نظر گرفتن مراحلی که هر ملتی برای بومی کردن علوم طی می‌کند، به دقت مورد بررسی قرار گیرد تا در جهت نیل به اهداف الگوی اسلامی قرار گرفته باشد، زیرا اولین مرحله‌ی انتقال علوم با نهضت ترجمه همراه است، یعنی منابع از فرهنگ‌های مختلف وارد شده و با سرعتی که در حال حاضر از طریق ارتباطات طی می‌کند وارد می‌شود که اگر با آمیزه‌های اسلامی روبه‌رو نشود و پالایش نگردد، باعث ویرانی جامعه خواهد شد؛ البته وظیفه‌ی عالمان در اینجا تبیین و روشنگری است که باید از مبانی اسلام دفاع لازم به عمل آید.
11. تربیت مدیران و مجریان (به صورت پایدار و ذاتی به توسعه (مالکم بنیسون و جاناتان کیسون، 1375) و اصلاح (ایکاف، 1375) با توجه به مسئله‌ی روابط عمومی آنان، زیرا مدیران هر جامعه و دست‌اندرکاران خواه ناخواه با مسئله‌ی اداره‌ی دیگران روبه‌رو هستند؛ یعنی علاوه بر شاخصه‌های مدیریتی باید از روابط عمومی خوب و بالایی برخوردار باشند. و باید توجه داشت که مدیریت در توسعه‌ی الگوی اسلامی ایرانی از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است.

طرح بحث روابط عمومی، ارتباطات در جهت توسعه در پیشرفت از دیدگاه اسلام؛

روابط عمومی

روابط عمومی‌های فعال و کارامد می‌توانند نقش مؤثر و تعیین کننده‌ای در جلب مشارکت‌های مردمی و بسیج این توانایی‌ها برای سرعت بخشیدن به روند توسعه‌ی پیشرفت اسلام داشته باشند، زیرا این روابط عمومی‌ها چه به صورت مستقیم و چه غیرمستقیم از طریق رسانه‌های جمعی با اقشار مختلف مردم ارتباط دارند. و حمایت و پشتیبانی مردم از برنامه‌های توسعه‌ی پیشرفت اسلام، آن قدر مهم است که به اعتقاد اکثر صاحب‌نظران اقتصادی، هیچ توسعه‌ای به وقوع نخواهد پیوست مگر اینکه به همراه خود، موافقت، حمایت و همکاری توده‌ها و مشارکت مردم را در اجرای برنامه‌های توسعه‌ی اسلام داشته باشد، زیرا با مشارکت مردم همانند دعوت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) به سوی توحید و مشارکت مردم پله‌های ترقی، توسعه و پیشرفت اسلامی راحت‌تر و سریع‌تر پیموده می‌شود و در صورت روبه‌رو شدن با مشکل و مانعی در فرایند توسعه، حمایت مردمی کمکی مؤثر و تعیین کننده خواهد بود؛ از سوی دیگر همه‌ی اقدامات و منافع مثبت آن متوجه همه‌ی افراد جامعه است. واقعیت آن است که بسیاری از برنامه‌های توسعه‌ای که در جوامع مختلف با شکست روبه‌رو می‌شوند، همانند توسعه‌ی اسلامی نیستند بلکه از پشتوانه‌ی مردمی و عزم اسلامی برخوردار نبوده که در این رهگذر محوری‌ترین عامل آن نادیده گرفتن دانش ارتباطات و روابط عمومی و تأثیر آن در جلب مشارکت و اقناع و ترغیب مردم برای حمایت و پشتیبانی از فعالیت‌های اسلامی و توسعه است.
پس بدون تردید مهم‌ترین عامل در حوزه‌ی عمل روابط عمومی در اسلام «مردم» هستند و لازمه‌ی تحقق بهینه‌ی اهداف توسعه‌ای یک سازمان در اسلام، داشتن «پایگاه مردمی» است.
روابط عمومی‌های کارامد و با اخلاق اسلامی از طرق مختلف و به شیوه‌های گوناگون در اسلام، درصدد آموزش البته با مشارکت مردم به نحو احسن در توسعه و پیشرفت اسلام، می‌تواند دستاوردهای مثبت و مؤثری در صرفه‌جویی مصرف وقت، هزینه، انرژی، امکانات و تقویت روحیه‌ی جمعی و ابتکار و خلاقیت ... دست یافت. امروزه نه تنها کشورهای توسعه نیافته، بلکه ممالک توسعه نیافته و در حال توسعه به این باور عقلانی رسیده‌اند که باید همانند اسلام که مردم را نقطه‌ی مرکزی توسعه محسوب می‌کند، تلاش و کوشش خود را در این رابطه به ظهور برسانند (که همان اخلاق اسلامی و مسائل اجتماعی با مردم است) چرا که مسیر توسعه از مردم شروع و به مردم ختم می‌شود.

راهبردهای ارتباطی در گذر توسعه‌ی اسلامی

اگر ما خواهان جامعه‌ای هستیم که توسعه‌ی اسلامی به طور کلی بر جامعه اثر بگذارد، باید آن را از منظر اسلام‌شناسی نگاه کرد. البته نه تنها به عنوان یک مسئله‌ی اقتصادی همچون «نگاه غرب»، بلکه به عنوان یک مسئله‌ی جامعه‌شناختی و انسانی همچون «نگاه اسلامی» پرداخت. فرایندهای توسعه از دید اسلام از درون بنا می‌شوند؛ چنانچه از بیرون جامعه نشئت گیرند، نمی‌توانند پایدار بمانند. توسعه‌ی اسلامی ابعاد و فرایندهای متعددی را در بر می‌گیرد و می‌تواند شامل سیاست، اقتصاد و ارتباطات باشد که اینها در واقع زمینه‌سازی برای نیازهای بشری و افراد جامعه است. اسلام با توجه به «الاسلام یعلو ولایعلی علیه» برتری خود را بر ادیان دیگر ثابت کرده و از این حیث موافق تکنولوژی مدرن و وسایل ارتباط جمعی فرصت‌های بی‌نظیری را برای اقتصاد، سیاست، آموزش و توسعه‌ی فرهنگی مهیا می‌کند و به عنوان ذخیره‌ای ارزشمند در جهت ارتقای توسعه‌ی اسلامی محسوب می‌شود.
بنابراین بدون مهیا ساختن نظام ارتباطات سالم، منسجم و هماهنگ اسلامی نمی‌توان به آینده‌ی توسعه به معنای عام آن چندان خوش‌بین بود، زیرا با نگرش ساختاری به علم ارتباطات و توسعه بدون داشتن نظام ارتباطی سالم و کارامد نظام کلان جامعه، نمی‌توان آینده‌ای روشن و مورد پذیرش اسلام در کشور تصویر کرد؛ بنابراین روابط عمومی ارتباطات و مشارکت مردمی با تکیه بر اسلام مؤلفه‌ها و حلقه‌هایی از یک زنجیر در فرایند توسعه هستند که هر کدام در جای خود نقش مؤثر و خطیری را در به سرمنزل مقصود رسیدن قافله‌ی توسعه‌ی اسلامی ایفا می‌کنند که باید مورد دقت قرار گیرند.

نتیجه‌ی طرح بحث

از نظر هدف، نظریه‌های توسعه و پیشرفت الگوی اسلامی را می‌توانیم به دو دسته تقسیم کنیم. نخست، نظریه‌هایی که غایت توسعه را، تولید امکانات فرهنگی، بهبود کیفیت زندگی، رفاه مادی و بهره‌جویی بیشتر انسان از لذت‌های دنیوی و توسعه‌ی علم می‌دانند. دوم نظریه‌هایی که تعالی انسان، شکوفایی ابعاد معنوی و روحانی و الهی شدن او را هدف توسعه‌ی فرهنگی محسوب می‌کنند. این دو نظریه، دو الگوی سیاست فرهنگی مختلف را ایجاد می‌کند.
مکتب حیات‌بخش اسلام در عین آنکه به نیازهای مادی انسان توجه کافی مبذول داشته و گسترش علم و فناوری را در جامعه‌ی اسلامی لازم می‌داند، توسعه‌ی الگوی اسلامی را در افزایش امکانات و گسترش تسهیلات مادی خلاصه نکرده و آن را زمینه و ابزاری برای توسعه‌ی حقیقی – که همانا مهذّب و متقی شدن انسان‌هاست – می‌داند. در این دیدگاه توسعه‌ی مادی فاقد اعتبار است و هنگامی ارزشمند خواهد بود که منجر به رشد معنوی، روحی و اخلاقی انسان گردد؛ بنابراین هدف غایی توسعه‌ی الگوی اسلامی، پرورش و تکامل افراد جامعه است؛ چنان که قرآن می‌فرماید:
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا، وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است!
اهمیت آن موضوع تا بدان جاست که خداوند یکی از بزرگ‌ترین رسالت‌های پیامبرانش را تزکیه‌ی انسان‌ها قرار داده است:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ؛ و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می‌خواند و آنها را تزکیه می‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می‌آموزد؛ هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند!
قرآن براساس تعالیم خود، هدف از توسعه و غایت توسعه‌ی فرهنگی را، تهذیب و تزکیه‌ی انسان می‌شناسد و در برهه‌های مختلف به تعلیم، تربیت و برنامه‌ریزی برای نیروی انسانی، تربیتی و پرورش و هدایت استعدادها و اندیشه‌ها می‌پردازد.

پی‌نوشت‌ها

1. اشتغال به تحصیل در سطح چهار حوزه و دارای سابقه‌ی همکاری با مراکز علمی – پژوهشی معتبر.
2. Post – Modern Society
3. Modern Society
4. Self – fulfillment
5. Secularization
6. Adaptation

کتابنامه:
1.اسدی، علی. (1369). «توسعه بر جاده‌ی تکنولوژی می‌تازد». ماهنامه‌ی تدبیر. شماره‌ی 2 مرداد.
2.امام خمینی (رحمةالله علیه). صحیفه‌ی نور. ج 10. (1370). تهران. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
3.ایکاف، راسل. (1375). برنامه‌ریزی تعاملی. ترجمه‌ی سهراب خلیلی شروینی. کتاب ماد. چاپ اول.
4. بشیریه، حسین. (1370). «توسعه و فرهنگ». مجله‌ی نامه‌ی فرهنگ. سال دوم. شماره‌ی 2.
5.بئک، لوئیس. «دگرگونی در مفاهیم و هدف‌های توسعه». ترجمه‌ی حسین قاضیان. نامه‌ی فرهنگ. سال دوم. شماره‌های 1 و 2.
6. تودارو، مایکل. (1370). توسعه اقتصادی در جهان سوم. ترجمه‌ی غلامعلی فرجادی. تهران. سازمان برنامه و بودجه.
7. دیلمی، حسن‌بن محمد. (1362). ترجمه‌ی عبدالحسین رضایی. به تصحیح محمدباقر بهبودی. تهران. اسلامیه.
8.رجایی، فرهنگ. (1370). «توسعه و فرهنگ». نامه‌ی فرهنگ، سال دوم، شماره‌ی 2.
9.سریع‌القلم، محمود. (1371). عقل و توسعه یافتگی. تهران. نشر سفید.
10. شایان‌مهر، علیرضا. (1376). دایرةالمعارف تطبیقی علوم اجتماعی: جنگ و انقلاب. تهران. کیهان.
11. عالم، عبدالرحمان، (1373). بنیادهای علم سیاست. تهران. نشر نی.
12.غررالحکم و درراللکم. (1384). برگزیده‌ی فارسی – عربی. گردآورنده و مترجم: ضیاءالدین تنکابنی. قم. ندای کوثر.
13. قاضیان، محمدعلی. (1376). «پست مدرنیسم و فروپاشی ذهنیت توسعه». مجله‌ی اطلاعات سیاسی اقتصادی. سال دوازدهم. شماره‌های 122 و 121.
14. قرشی، باقر شریف. (1385). النظام التربوی فی الاسلام: دراسه مقارنه. قم. مهر امیرالمؤمنین.
15.قزلسفلی، محمدعلی. (1376). «پست مدرنیسم و فروپاشی ذهنیت توسعه». مجله‌ی اطلاعات سیاسی – اقتصادی. سال دوازدهم. شماره‌ی 122 و 121.
16. گولت، دنیس. «توسعه، آفریننده و مخرب ارزش‌ها». برنامه و توسعه. شماره‌ی 10.
17. لمکو، جاناتان. «شناخت پیچیدگی‌های توسعه‌ی سیاسی و اقتصادی در جهان سوم». اطلاعات سیاسی – اقتصادی. شماره‌ی 23.
18. منوچهری، عباس. (1374). «تقابل سنت و مدرنیسم، مروری تحلیلی بر متون توسعه». مجله‌ی خاورمیانه. سال دوم. شماره‌ی اول.
19. وافگانگ زاکس، (1377). نگاهی نو به مفاهیم توسعه. ترجمه‌ی دکتر فریده فرهی. تهران. نشر مرکز.

منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان، (1392)، مجموعه مقالات نخستین همایش ملی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول